دسته
فیدها
آدرس جديد نويد رهايي در تبيان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 758293
تعداد نوشته ها : 562
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

تشريح عمليات كردكشي( مرواريد)

 در جنگ كويت و بيرون راندن نيروهاي عراقي از كويت كه آن زمان ما در منطقه كفري ( نوژول ) در پراكندگي بوديم ، با پايان گرفتن جنگ و آتش بس بين نيروهاي ائتلاف و عراق، در جنوب و شمال عراق قيام انتفاضه مردم صورت گرفته بود كه آن موقع ما اطلاع نداشتيم و سازمان هم چيزي در اين رابطه به نيروها نمي گفت ، فقط به ما اطلاع دادند كه بايستي هر چه زودتر به اشرف برگرديم.

از طرفي ديگر آمادگي هيچگونه درگيري به ويژه يگان هاي زرهي نداشتند ، از زماني كه ابلاغ شد چند ساعتي نگذشته بود كه خبر درگيري با اكراد دادند ، آماده باش اعلام شد ، خيلي از نيروها را مجدداً سازماندهي كردند ، يك بهم ريختگي شديدي ايجاد شده بود .

هيچ كس نمي دانست چه اتفاقي افتاده است ، كار تخليه محل هاي استقرار شروع شده بود ، همه حركت كرده و مي رفتند ، من با لشكري بودم كه قرار بود آخر از همه برگردد ، لشكر 89 كه فرمانده وقت آن فردي معروف به " كاك اسد " بود .

من را راننده خودروي 106 گذاشته بودند ، عليرغم اين كه هيچ چيز بلد نبودم به من گفتند تو كاري به سلاح نداشته باش ، فقط رانندگي بكن بعد لشگر را روي ارتفاعات پشت شهر طوز فرستادند.

وقتي به آنجا رسيديم و مستقر شديم تعداد زيادي لباس شخصي كه را در حدود 5/1 كيلومتري مي ديديم كه در شيارها و تپه ها پراكنده بودند ، آنها در حال فرار از شهر طوز بودند .

دستور شليك به آنها را دادند ، يك وقت ديدم كه با تانك ها و توپهاي 122 و ميني كاتيوشا شليك كردند ، فاصله دور بود ، اين كه چقدر كشته شدند را خدا مي داند ، ولي مي ديديم كه گلوله ها بين آنها اصابت مي كند وقتي سؤال كرديم اين افراد چه كساني هستند ، گفتند اينها مزدورهاي ايران هستند و از ايران آمده اند براي حمله به ما ، گفتم آنها كه داشتند فرار مي كردند به سمت ديگري و اصلاً ما را هم نديدند ، چه طوري ما به آنها شليك كرديم و چه كسي گفت كه آنها به ما حمله مي كنند ؟

كه در جواب من ، فرمانده لشكر گفت در شهر طوز با لشكر 54 درگير شدند ، رضا كرمعلي كشته شده ، به خاطر همين دستور دادند هر كس را كه مسلح ديديد اگر تسليم نشد ، بكشيد .

بعد از 24 ساعت كه در ارتفاعات بوديم به عقب برگشتيم و از جاده كركوك شبانه با خودروهاي چراغ خاموش به شهر كركوك نزديك شديم ، گفتند در شهر حكومت نظامي است .

تا نزديك صبح روي جاده مانديم ، بعد حركت كرده از شهر گذشتيم و به طرف تكريت رفتيم ، در شهر تكريت مردم همه مسلح بودند و مي گفتند كه آنها " جيش شعبي " هستند ، يعني طرفداران صدام .

بعد از تكريت رفتيم به طرف خالص ، از روي پل سنديه رد شديم و از خروجي شهر خالص وارد جاده اصلي شديم ، رفتيم اشرف ، در اشرف كل يگان مهندسي به جز مجيد عالميان و چند نفر ديگر بقيه ما را به فرماندهي مسعود مظلومي گذاشتند .

3 خودرو پيك بوديم ، يك لندكروز ، 2 جيپ لندكروز كه بين اشرف و شهر طوز در حركت بوديم ، بعضي وقت ها افسانه ( حميده شاهرخي ) و در ساير مواقع مهين مشفق نيا ( پري ) كه فرمانده محور بود را مي برديم سليمان بك و بر مي گشتيم اشرف .

مهين مشفق نيا براي توجيهات و گرفتن دستورات جديد روزي 2 بار به اشرف تردد مي كرد ، كه وقتي مي آمديم در مقر لشگر پياده مي شد و با يك خودروي ديگر كه متعلق به خودش بود مي رفت به طرف ستاد و معمولاً بعد از 3 تا 4 ساعت بر مي گشت .

درگيري ها در شهر طوز و سليمان بك و كشتار اكراد ادامه داشت ، يك روز يك سرتيپ عراقي كه مردي مو سفيد و كوتاه قد بود را ديدم كه از ستاد مقر مسعود رجوي بيرون آمد ، سوار لندكروز شد و او را با اسكورت بردند پايگاه هوايي نزديك به شهر سليمان بك جهت هماهنگي با توپخانه ارتش عراق كه اطراف پايگاه هوايي مستقر بود.

اين هماهنگي براي زير آتش گرفتن شهر كفري جهت حمله منافقين به آن شهر در شب عمليات انجام شد ، هدف پاكسازي منطقه از اكراد بود ، بعد از آن حمله بود كه دستور دادند نيروهاي مستقر در هر 2 شهر طوز و سليمان بك به سمت خالص و از آنجا نيز به جلولا حركت كنند .

زرهي هاي كه در اشرف بودند نيز به طرف جلولا و به وسيله كمر شكن انتقال يافتند ، بعد از استقرار در جلولا در قرارگاه افشار كه يك پادگان نظامي عراقي بود ، شب ساعت 12 اعلام كردند كه صبح حمله است و مي خواهيم حركت كنيم و برويم به سمت شهر كلار .

ابتدا يگان هاي زرهي و بعد مكانيزه و بعد از آنها توپخانه و پشتيباني حركت كردند ، من جزء نيروهاي مهندسي و پشتيباني راننده آيفا بودم ، صبح وقتي به ارتفاعات قبل از شهر كلار رسيديم ، نيروهاي زرهي نزديك و در جلو ارتفاعات و برخي نيز روي ارتفاعات مستقر شده بودند .

روي جاده بوديم با بي سيم گفتند بيا جلو كه نفرات مهندسي بايستي روي جاده مين گذاري كنند ، وقتي به كنار آخرين تانك كه فرمانده آن فرشته شجاع و خدمه آن نيز به جز فشنگ گذار كه مرد بود ، همگي زن بودند ، رسيديم ،در فاصله اي كه محل مين گذاري مشخص شود ، فرمانده تانك مرا صدا زد ، وقتي كنار او رفتم او برايم تعريف كرد كه چگونه آنها با دوشكا و توپ تانك به وسط اكراد شليك كردند .

بعد مرا برد به يكي از مواضع كه بگويد نفرات آنجا بودند ، وقتي بالا رسيديم يك جوان كرد كه لباس كهنه و يك جفت كفش پلاستيكي به تن داشت بدون سلاح آنجا روي زمين افتاده بود ، بعد فرشته شجاع گفت ما او را زديم ، خيلي زياد بودند داخل همه مواضع روي تپه ها نفر بود ، اين يكي موضع را ابتدا با دوشكا و سپس با توپ تانك زديم .

روي سينه اين جوان كرد جاي چند زخم بود ، معلوم بود كه به تازگي تمام كرده است ، بعداً كه بولدوزر D155 مهندسي آوردند ، محمد تقي صالح پور رفت خاك ريخت روي آن و همانجا يك سنگر تانك درست كردند ، او با بولدوزرش براي خاك كردن كشته ها روي بقيه تپه ها رفت ، اين كه چند نفر بودند چيزي نگفت ، من خودم رفتم ببينم ، ولي مي دانستم كه براي دفن كردن مردها رفته است .

چند روز نگذشته بود كه يك خودرو وانت سفيد از سمت كلار روي جاده اشتباهي به سمت مواضع تانك ها آمد،اما وقتي متوجه شد و خواست برگردد، مالك( مرتضوي كه مالك اسم مستعار او بود)كه فرمانده تانك بود دستور داد يك قبضه سلاح 23 كه روي جيپ مستقر بود به سمت آنها شليك كند .

نفرات اين وانت 5 نفر كرد بودند كه يكي از آنها به شدت زخمي شده بود ، تمام بدنش سوراخ سوراخ شده بود ، بقيه را هم دستگير و تا توانسته بودند كتك زدند.

من هم 4 نفر را ديدم كه منتقل كردند اشرف هم نفر زخمي كه مستمراً آب مي خواست او را پشت وانت پيكان گذاشته بودند ، تمام كف وانت پر از خون بود ، بدنش كاملاً سفيد شده بود ، او شب فوت كرد و صبح توسط عليرضا عاقلي در نزديك پادگان نظامي در زير ارتفاعات و در زمين هاي كشاورزي توسط لودر خاك شد .

در مرواريد 2 كه من در مدرسه اي پشت ارتفاعات به فاصله تقريباً 3 كيلومتري بودم و شب حمله شده بود ، صبح گفتند 10 نفر از افراد يگان ها كشته شده اند و تعدادي نيز از اكراد كه دقيقاً يادم نيست 2 نفر يا 5 نفر بودند كه كاتيوشا خورده بودند بعداً هم بالاي ارتفاع آنها را دفن كرده بودند .

چند روز بعد نيروهايي از ارتش عراق آمدند و مواضع را از منافقين تحويل گرفتند ، در هر 2 عمليات، ارتش عراق با آتش باري طريق توپخانه و همين طور با هليكوپتر از منافقين پشتيباني كردند.

در ضمن عراق تمام زاغه هاي مهمات شهر جلولا را در اختيار منافقين گذاشته بود ، بعد از عمليات هم تمام زرهي ها را ارتش عراق در فيلق تعميرات و بازسازي كرد و براي همه موتور جديد گذاشتند .

از نفرات شنيده بودم كه در درگيري هاي شهر طوز و سليمان بك با نفربر BMP به جوان هاي كرد شليك كرده و با شني روي آنها رفته و آنها را مي كشتند ، اين را خود نفرات زرهي در صحنه تعريف مي كردند .

يا در حمله به شهر كفري بي رحمانه افراد بيگناه را مي كشتند ، در قره تپه هم كه نسرين ( مهوش سپهري ) فرمانده بود ، يك اتوبوس را با تانك زده بودند و همه نفرات در آتش سوخته بودند .

همين طور از فردي به نام نادر تيموري كه خودش تعريف مي كرد ، شنيدم كه 2 كرد را شبانه كشته بود و حدود 480 نفر كرد دستگير شده را تحويل عراق داده اند .

مسعود رجوي در نشست مي گفت كه صدام به خاطر كشتار كردها و حفظ شهرها از سازمان تقدير كرده است ، او همچنين تعريف مي كرد و مي گفت : روزي كه براي ملاقات رفته بوده، عزت ابراهيم پيش صدام گفته بود كه يك روز كه ارتش عراق فرو پاشيده و آنها هيچ نداشتند ، با يك تانك يا 3 تانك به طرف كركوك مي رفتند جهت سركوب و خودش فرمانده بوده ، گفته بود وقتي برادران مجاهد با تانك هايشان را ديدم اشك از چشمانم جاري شد و با خودم گفتم چه نيروي قوي بودند اينها كه ما نسبت به آنها كم توجهي مي كرديم .

كه همانجا صدام دستور داده بود هر چه كه مي خواهند به آنها نه نگويند ، اينها هم مثل نيروهاي خودمان هستند ، بعد از آن بود كه درب تمام انبارها را به روي آنها باز كردند .

مربيان آموزشي در سطح سرهنگ و سرتيپ جهت آموزش به اشرف فرستادند ، آزادي عمل بيشتري دادند ، ديگر مثل سابق در رفت و آمد هيچگونه مانعي بر سر راهشان نبود ، دو قرارگاه باقرزاده و بديع زادگان در غرب بغداد و شهر فلوجه را به منافقين دادند .

كمك هاي مالي فراواني بابت دستمزد به رجوي دادند كه اين اواخر فيلم هاي مخفي گرفته شده از جلسات دريافت پول توسط شخص رجوي از تلويزيون هاي خارجي افشا و پخش شد كه در يكي از جلسات مسعود رجوي به آنها مي گفت ما برادري خودمان را ثابت كرديم ، هر تهديدي بر عليه شما تهديد ما نيز هست ، ما هميشه با شما هستيم .

چيزي كه بين خودشان مطرح بود و بعداً عمومي اعلام شد اين بود كه مي گفتند بعد از جنگ كويت ، ايران با حمايت از نيروهاي شيعه در جنوب و كردها در شمال 2 هدف را دنبال مي كردند ، يك استفاده از موقعيت و فرصت پيش آمده بعد از جنگ و اشغال عراق و دوم نابودي مجاهدين و بر اساس همين هم بود كه به هر كار و جنايتي دست مي زدند تا مانع از اين 2 هدف ايران شوند كه نهايتاً با كمك نيروهاي عراقي شورشها سركوب شد .

توجيهات :

توجيهات سازمان منافقين اين بود كه ما داريم از خودمان دفاع مي كنيم ، به نيروها مي گفتند ما كاري به كردها نداريم ، آنها كه به ما حمله مي كنند مزدور هستند ، در توجيه حمله هاي مرواريد اين طور وانمود مي كردند كه گويا با كردها صحبت كردند ، چون عراق امن نيست مي خواهند بروند طرف مرز ايران در حالي كه اين كذب محض و يك دروغ بزرگ بود ، چرا كه همه جنايت ها به دستور صدام و جهت حفظ منافع آنها بود .

نظر نيروها :

تا آنجا كه من در جريان بودم ، غالباً مخالف درگيري و كشتار كردها بودند ، اگر چه كسي در آن مقطع جرأت اظهار نظر نداشت و نمي توانست مخالفتش را بيان كند ، اما سر اين موضوع مسئله دار بوديم .

حتي خيلي از افراد همان موقع جدا شده و رفتند ، بعضي ها هم سر حرف زدن در اين باره به اتهام نفوذي در سال 73 بازداشت و شكنجه شدند ، در كل به جز افراد رده بالا تقريباً تمام كساني كه درك فهم بالايي داشتند هيچ وقت سر اين موضوع صفر صفر نشدند.

غلام‎رضا يوسفي


دسته ها : كردكشي
سه شنبه 9 1 1390 15:35
X