دسته
فیدها
آدرس جديد نويد رهايي در تبيان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 761715
تعداد نوشته ها : 562
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

 سازمان وجود هسته خانواده در درون تشكيلات را نقطه جدايي روابط تشكيلاتي اعضا با سازمان مي دانست .

 سازمان از نخست با مسئله خانواده درگير بوده است . پيش از آغاز فاز نظامي در خرداد ماه 1360 نيز روابط ناسالم تشكيلاتي بر امر ازدواج و خانواده سيطره داشته است . در دي ماه 1359 نويسندگان روند جدايي ، ضمن بيان انتقادات خود به سازمان و روابط حاكم بر آن ، اينگونه تصريح داشتند :

 " در اين نظام امر هدايت ... تبديل به ساختن و پرداختن و دخالت در جزئي ترين امور انسان ها شده و برخورد با شيء جاي برخورد با انسان را گرفته ... حزب و سازمان كه ارگان عالي رهبري كننده و هماهنگ كننده حركت اجتماعي انسان هايي است كه به لحاظ اجتماعي و مرامي هم سنخ اند و وظيفه سازماندهي سياسي _ نظامي اين حركت را به عهده دارد ، به صورت تنظيم كننده كوچك ترين و جزئي ترين حركات آنها و كنترل كننده زواياي فكر و قصد و نيت افراد و دخول كننده در خصوصي ترين امور آنها (نظير امر ازدواج ، آن هم به مسخره ترين و ناپخته ترين صورتش) در مي آيد ." (1)

 به نوشته سبحاني :

 " روابط خانوادگي بين يك زن و شوهر و فرزندان نه تنها به صورت محتوايي ، بلكه به صورت فرم هاي متعارف نيز در سازمان وجود نداشت ... سازمان وجود هسته خانواده در درون تشكيلات را نقطه جدايي روابط تشكيلاتي اعضا با سازمان مي دانست ." (2)

 برخورد فرقه اي سازمان با خانواده ها پس از رفتن به عراق شدت بيشتري پيدا كرد . تشكيلات در ازدواج هاي تشكيلاتي مشكلي نداشت ، زيرا در اين ازدواج ها عشق و عاطفه همسري مطرح نبود و اغلب قريب به اتفاق ازدواج ها اجباري و مصلحتي بود . از اين رو زن شوهرها اعتماد چنداني به يكديگر نداشتند . چند ساعت در هفته با هم بودند و بعد هر كس به قسمت تشكيلاتي خود مي رفت. 

 در خصوص خانواده هاي قديمي تر وضع فرق مي كرد ، اينان كه در گذشته با هم ازدواج كرده و به خصوص صاحب فرزند هم بودند ، پيوندهاي عاطفي تر و قوي تر داشتند . پس از ورود به عراق ، تشكيلات به طور جدي به حوزه خانوادگي اين اعضا وارد شد (هر چند قبلاً هم در نسبت هاي متغير وارد شده بود) ، ولي اين بار همه مسائل خانوادگي و حتي امور زناشويي به سازمان مربوط مي شد.

 سنت غلط و هولناك تشويق يا تكليف زنان و شوهران به گزارش نويسي و جاسوسي عليه يكديرگ ، كه كم و بيش از دوره رضا رضايي در سازمان وجود داشت و به خصوص در دوره حاكميت تقي شهرام و بهرام آرام اوج گرفت ، (چنانچه پيشتر بيان شد و نمونه بارزش ماجراي لو رفتن خط انشعاب مجيد شريف واقفي توسط همسرش ليلا زمرديان است) ، اين بار در عراق شكلي افراطي به خود گرفت و ويراني هاي مكرر و پي در پي روحي و شخصيتي افراد را سبب شد .

 اگر مرد يا زني از سازمان جدا مي شد ، همسرش او را بايد مرتد مي شمرد و خود به خود طلاق جاري بود :

 " زني به نام مريم همسر محسن ، چند ماهي بود كه به خانه نمي آمد . پدر ، بچه ها را از مدرسه تحويل مي گرفت و كارهايشان را انجام مي داد و صبح روز شنبه هم آنها را به مدرسه تحويل مي داد . وقتي از همسرش سؤال مي كرد كه چرا به خانه نمي آيي ، گفته بود كه من انقلاب كرده ام و نمي توانم به خانه بيايم ! از اين نمونه ها زياد بود .

 معني انقلاب كردن ، يعني پشت پا زدن به همه اصول اخلاقي و خانوادگي و ادب و نزاكت و رها كردن بچه و شوهر . براي آماده سازي ذهني نيز لازم بود كه سازمان تحت عنوان مصالح انقلاب و مصالح سازمان وارد عمل شود ، كانون هاي گرم و با صفاي خانواده به سردي گراييده بود و پيوندها و عاطفه ها سست شده بود ، رقابت ها براي گزارش دادن و رده گرفتن گسترش يافته بود ." (3)

 در كتاب كنترل نيرو ، وضعيت خانواده در شرايط فرقه اي سازمان اينگونه توصيف شده است :

 " ... سازمان توانست خانواده را جولانگاه تعصبات تشكيلاتي كرده و در معرض ديد و تجسس و تفتيش عقايد قرار دهد ... خانواده از ماهيت اصلي خود خارج گشت و به تشكيلات كوچكي تبديل شد . زندگي خانوادگي جمعي شد . افراد هم سطح را در خانه هاي مشترك گنجاندند ... رقابت و يكنواختي و فضاي تشكيلاتي را در خانه حاكم كردند ...

 سازمان فرهنگ نازل سياسي ايدئولوژيك ، تعصبات و نظامي گري را در خانه نفوذ مي داد ... زنان ، مردان را به چشم حقارت و سياهي لشكر مي نگريستند و مردان نيز به زنان رشك  مي بردند ، چون كه آنها در طي مدت كوتاهي در پست هاي كليدي قدرت گماشته شده بودند ... به دليل نفوذ تشكيلات در خانواده ، آنجا نيز تنهايي مطلق و امنيت مطلق وجود نداشت و هر زن يا مرد يا فرزند بزرگتر مي توانستند جاسوس همديگر باشند ...

 سعي كردند جزئيات اخلاقي و ريز مسائل جنسي را از زوجين به ويژه از زن ها بگيرند و اطلاعات را به مثابه اعتراف و لو دادن استفاده كنند . خانه و خانواده مستمراً در سازمان سير افول و مرگ را مي پيمود . بالاخره در زمستان سال 69 بچه هاي خانواده ها به تبعيد فرستاده شدند و در بهار سال 70 نيز حكم مرگ خانواده به تصويب رهبري رسيد ." (4)

 جدا سازي فرزندان از خانواده ها و اعزام به خارج

 در جريان جنگ خليج فارس (تبعات حمله عراق به كويت و حملات متحدين آمريكا به عراق) سازمان از موقعيت استفاده كرد و بچه ها را به خارج اعزام نمود . از عوامل مهم روابط پايدار خانوادگي " فرزند " بود كه به اين ترتيب از سر راه برداشته شد . (5)

 جاباني در اين باره مي نويسد :

 " در جنگ خليج فارس وقتي كه آمريكا بغداد را بمباران مي كرد ، مجاهدين كودكان را ظاهراً با رضايت والدين كه در واقع نوعي اجبار بود ، از عراق خارج نمودند تا جان آنها از خطر بمباران در امان باشد . بچه ها را از طريق اردن نزد هواداران سازمان در اروپا و آمريكا و كانادا فرستادند ... در آن زمان صدها كودك ، آوره خانه هاي هواداران شدند تا به طور موقت ! سرپرستي شوند ...

 اگر چه بعدها معلوم شد كه جدا سازي كودكان در ادامه سناريوي انقلاب طلاق صورت گرفته تا نيروها را به زعم خويش خالص نموده و به بهانه آزاد سازي انرژي ، آنها را به انقلابيون حرفه اي تبديل نمايند ! " (6)

 در ادامه مطلب فوق ، به نقل از دكتر مسعود بني صدر ، عضو سابق سازمان و شوراي مقاومت كه نمايندگي شورا در آمريكا را نيز بر عهده داشت ، خاطره دردناك زير نقل شده است :

 " در مورد بچه هايي كه به خارج فرستاده شده بودند ، در نشريات ايراني مطالبي نوشته شده بود ، ولي من آن را به عنوان تبليغات دشمن رد مي كردم . يك بار يكي از اين  بچه ها را ملاقات كردم . يك پسر ده ساله بود ، از او در مورد والدينش پرسيدم ؟ پاسخ داد : كدام يكي ؟ من نمي توانستم سؤالش را درك كنم !

 گفت : خوب پدر واقعي من در ايران كشته شد و بعد از آن من با مادرم به عراق رفتيم . مادرم ازدواج كرد و من پدر جديدي يافتم . بعد از مدتي مادرم كشته شد و پدرم دوم من ازدواج كرد و من مادر جديدي پيدا كردم و سپس من هر دو را در عمليات فروغ از دست دادم و بعد دوباره پدر و مادر جديدي به من داده شد !! " (7)

 مسعود جاباني كه سه برادرش نيز عضو سازمان بوده اند و در اقدامات تروريستي داخل كشور كشته شده اند ، درباره سرنوشت بچه هاي اعزام شده به خارج توسط سازمان چنين ادامه مي دهد :

 " سردگمي ، يأس ، سرخوردگي ، مشكلات روحي و رواني ناشي از كمبود محبت والدين ، در اروپا بچه ها را از پاي در آورده بود . عده زيادي در اثر بي توجهي خانواده هاي ميزبان و وابسته به سازمان معتاد شدند و به كارهاي خلاف روي آوردند .

 بعضي از بچه ها در خانواده هايي سرپرستي مي شدند كه خود بچه داشتند ، آنها به طور طبيعي نمي توانستند توجه لازم را به بچه هاي مهمان داشته باشند ، در نتيجه بچه هاي مهمان دچار خود كم بيني نسبي و عقده حقارت و افسردگي مي شدند و در بسياري مواقع در خودشان فرو مي رفتند و در چندين مورد هم اقدام به خودكشي كردند .

 اين كودكان كه پدر و مادر واقعي خودشان را از دست داده بودند ، در ذهن خودشان دنياي خيالي درست مي كردند كه پس از برگشتن به عراق و نزد والدين شان دوباره در دوران كودكي و نوجواني از محبت آنها سيراب مي شوند ، اما هرگز اين رؤيا به واقعيت نپيوست ." (8)

 مهندس علي اكبر راستگو كه خود از مسئولان سابق بخش خارجي سازمان در كشورهاي مختلف اروپا بوده است ، اعزام اجباري فرزندان خانواده هاي سازمان به خارج از عراق را ، اينگونه روايت كرده است :

 " زمستان 1369 مصادف با جنگ پر سر و صداي خليج فارس بود ... خروج نزديك به 900 كودك از عراق به هر قيمت در دستور كار اول سازمان قرار گرفت . ولي پدران و مادران به هيچ عنوان حاضر به دل كندن از عزيزان شان نبودند . سازمان مرحله به مرحله اين خط را پيش برد ... ابتدا مدرسه ، امداد ، پانسيون كودكان به بهانه شرايط جنگي تعطيل شد ... كودكان را ... به درون سنگرها بردند ...

 در مرحله بعد براي تحت فشار گذاشتن پدران و مادران ، اين بار كودكان را به مركز ثقل بمباران هاي هوايي متفقين يعني شهر بغداد انتقال دادند ... طي چند روز اقامت بچه ها در شهر بغداد ، چندين راكت به اطراف پايگاه مجاهدين اصابت كرد ... سازمان توانست موافقيت نود درصد مادران و پدران اين كودكان را براي خروج آنها از عراق جلب كند ...

 كودكاني را كه سال ها با هم انس گرفته بودند و خاطرات تلخ و شيرين با هم داشتند ، از هم جدا كرده و گروه گروه به كشورهاي مختلف اروپايي ، اسكانديناوي ، استراليا ، كانادا و آمريكا فرستادند ... اكثراً با پاسپورت جعلي و همراه افرادي كه پاسپورت هاي واقعي يا جعلي داشتند ... زندگي اين كودكان و نوجوانان آواره در كشوري غريبه ، به دور از پدر و مادر و بدون هيچ پشتوانه اي روحي ، مثنوي هفتاد من كاغذ است ." (9)

 راستگو نمونه وضعيت نگهداري بچه ها در يكي از پايگاه هاي سازمان در شهر كلن آلمان را به اين شرح بيان مي كند :

 " در هر اتاق تعداد 10 تا 20 تن از آنها را با سنين تقريبي 2 ماه تا 15 سال جاي داده بودند . آنان مي بايست ضمن تحمل فشارهاي عاطفي و روحي ، تحت تعليمات تشكيلاتي و ايدئولوژيك نيز قرار مي گرفتند . در اين رابطه انواع اذيت و آزار و فشارهاي رواني و عاطفي و تربيتي بر اين كودكان و نوجوانان روا مي شد . كودكان به بيگاري در درون پايگاه و به كارهاي جمع آوري پول از مردم در خيابان ها گمارده مي شدند ." (10)

 در ادامه اين مطلب به نقل از نادره افشاري عضو سابق سازمان كه مدتي به عنوان مربي كودك در اين پايگاه ها كار كرده است و در كتابي تحت عنوان " عشق ممنوع " مشاهدات خود را مكتوب كرده است ، چنين آمده است :

 " در حالي كه دولت آلمان هزينه نگهداري و خورد و خوراك بچه ها (به عنوان پناهنده) را در حد مطلوب پرداخت مي كند ، اين بچه ها بايد در فقر شديد و فقدان امكانات روي زمين و تنگ هم عين زندان مي خوابيدند . براي صبحگاه و شامگاه ، نواري پخش مي كردند كه مارش است ... بايد جلوي عكس هاي بزرگ مسعود و مريم به صف بايستند و سرودهاي مختلف از جمله سرود فرمان مسعود را بخوانند ...

 

بچه هاي بي گناهي كه هنوز  نمي دانند و يا نمي دانستند چه بلايي دارد بر سرشان مي آيد .... براي اين كه بچه هاي مردم ، شستشوي مغزي شوند ، به رهبري و امامت عمو مسعود ايمان بياورند تا وقتي بزرگتر شدند ، دوباره برگردانده شوند به عراق و نيروي خالص رجوي از كار در آيند ....

 دستگاه رجوي ... براي بالا كشيدن حقوق پناهندگي آنان نقشه كشيده بود ... آن زماني كه من در كردستان بودم ، كردها با آن همه محروميت و فقر طاقت فرساي اقتصادي ، از نظر رفاهي به مراتب از اين بچه ها كه دولت آلمان با احتساب خورد و خوراك و پوشاك و حق مسكن ، بابت هر كدام شان به طور متوسط هزار مارك غير از حق بيمه مي پردازد ، بهتر زندگي مي كردند .

 از اين گذشته بحران هاي عاطفي و حمل تناقض طاقت فرساي ميان فضاي پايگاه و محيط و مدرسه و جامعه آلمان ، هيچ تمركزي براي درس خواندن برايشان باقي نمي گذاشت . اگر اين بچه ها درس نمي خوانند ، كودن نيستند و ضريب هوشي شان پايين نيست ، علتش اين فشارهاي غير انساني است كه در قلب اروپاي مركزي به اين فرزندان ستم ديده ايران وارد مي شود ...

 از طريق تلقين و توضيح و تصوير و صدا و كوشش در ايجاد هيجان ها و اعتمادهاي كاذب ، سعي مي كردند و مي كنند تا اين بچه ها را پر كنند از مسعود و مريم و از آنها انسان هايي مطيع و جانباز و گوش به فرمان رهبري بسازند ... آنان را در سخت ترين شرايط تربيت تشكيلاتي قرار مي دهند . "(11)

 

شمس حائري در مورد جداسازي فرزندان از خانواده ها و اعزام آنها به خارج براي زمينه سازي انقلاب طلاق در سازمان چنين مي نويسد :

 " .... براي انحلال خانواده بايد بچه ها را از ميان برداشت تا راه براي انقلاب ايدئولوژي و طلاق هاي معروف هموار گردد و چنين شد . سازمان كه مدت ها در كمين نشسته بود از فرصت تاريخي جنگ عراق و آمريكا استفاده كرد و سريعاً دست به كار شد . بچه ها در مدت كوتاهي از عراق خارج شدند و آواره و در به در كشورهاي اروپايي گرديدند ....

 مادران ديگر رغبت نمي كردند به خانه شان سر بزنند ، خانه ها را خاك گرفته بود ... وقتي خانه ها خالي شد و ديگر پدران و مادران رغبت نمي كردند ، يا ضرورتي نمي ديدند كه به اسكان بروند ، زمينه روحي براي انقلاب ايدئولوژيك طلاق كشي خيانت بار فراهم شد ." (12)

 محمد حسين سبحاني عضو سابق شوراي مركزي سازمان كه سارا دختر شش ساله وي نيز يكي از كودكان اعزام شده به اروپا بود ، در اين زمينه نوشته است :

 " وقتي آقاي زندان ساز (رجوي) مرحله سوم انقلاب ايدئولوژيك را در سال 1368 با خواندن اطلاعيه اي آغاز كرد ، همه اعضا و مسئولين سازمان موظف شدند كه همسران خود را طلاق دهند ... مسعود رجوي كودكان را مانعي براي پيشبرد طلاق هاي اجباري مي دانست ...

 

كودكاني كه محروم ترين گروه اجتامعي در ايدئولوژي و تشكيلات مجاهدين محسوب  مي شوند و به راحتي عاطفه هاي آنها در زير پاي منافع تشكيلاتي رهبري سازمان نابود مي شدند و از ابتدايي ترين حقوق خود كه عشق و عاطفه نسبت به پدر و مادر مي باشد ، نيز محروم مي شوند و حتي براي سال ها نيز صداي آنها را از پشت تلفن نمي توانند بشنوند و يا نامه ها و عكس هاي آنها را ببينند و بخوانند ...

 سرانجام وي (رجوي) براي حذف مزاحمين به اصطلاح انقلاب ايدئولوژيكي اش ، حدود 800 نفر از كودكان از جمله سارا را بر خلاف ميل پدرها و مادرهايشان به خارج از عراق فرستاد . البته آقاي مسعود رجوي ابتدا به تمامي اعضا و مسئولين سازمان از جمله من و افسانه (طاهريان) گفته بود كه سازمان بچه ها را به پدر و مادر بزرگ هايشان يا به يكي از اعضاي خانواده آنها در تركيه يا اروپا تحويل خواهد داد .

 ولي متأسفانه اين كار را هم انجام نداد ... قرار بود پدر افسانه و پدر من به تركيه بيايند و سارا را تحويل بگيرند ، ولي متأسفانه بر خلاف قول و قراري كه زندان ساز گذاشته بود ، از اين كار خودداري كرد ... " (13)

 ___________________________

 1- رئيسي ، رفيعي ، نوحي ، روند جدايي ، ص 160

 2- سبحاني ، روزهاي تاريك بغداد ، ص 31

 3- شمس حائري ، ارتجاع مغلوب ... ص 72

 4- خوشحال ، كنترل نيرو ، ص 108 - 111

 5- تهراني ساخت رواني و جامعه شناسانه سازمان ... ص 51 . براي آگاهي بيشتر درباره روابط خانوادگي و مشكلات زنان و بچه ها ، شمس حائري ، ارتجاع مغلوب ... ، بن بست انحراف . خوشحال ، كنترل نيرو . سبحاني ، روزهاي تاريك بغداد

 6- جاباني ، روانشناسي خشونت و ترور ... ص 79

 7- همان

 8- همان ، ص 79 - 80

 9- راستگو ، مجاهدين خلق در آئينه تاريخ ، ص 141 - 143

 10- همان ، ص 145

 11- همان ، ص 145 - 147 

 12- شمس حائري ، ارتجاع مغلوب .... ص 74

 13- سبحاني ، روزهاي تاريك بغداد ، ص 27 - 28 ، 30 ، 38 - 39

 ......................

۱۳۹۰/۶/۱۷


X