دسته
فیدها
آدرس جديد نويد رهايي در تبيان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 780650
تعداد نوشته ها : 562
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

سلام بابا

خوبي؟ اميدوارم حالت خوب باشه.

بابا 2 ساله بودم كه در جنگ اسير صدام شدي، چند ماه بعد اسير مسعود رجوي شدي. بابا قبل از اسير شدنت كلي خاطره با يه عالمه عكس هاي قشنگ از خودت براي من و كل خانواده به جاي گذاشتي . علاقه و محبت و مهرباني ات به خانواده مان با عكس هايي كه گرفتي را از بچگي تا الان با تمام وجودم احساس مي كنم . بابا جاي خالي ات را هميشه در زندگي ام از بچگي تا الان كه بزرگ شدم احساس مي كنم و هميشه مثل يك بغض در گلويم حبس شده است . اين انتظار ديدنت ، آمدنت و بودن وجود گرم و مهربان بابايي مثل تو تا كي مي خواهد ادامه داشته باشد . در تمام مراحل زندگي ام كمبود نبودن تو در كنارم با وجود اين كه زنده اي قلبم را به درد مي آورد . من از داشتن بابايي به مهرباني و خوبي تو محروم هستم در حالي كه تو زنده اي . بابا آشنايان و دوستانت هر وقت من را مي بينند مي گويند حيف شد مسعود اسير شد و آن ها هم جوياي اين هستند كه تو كي مي تواني بر گردي. بابا ، بزرگ شدن ما را كه نديدي و از لذت بودن در كنار خانواده ات براي 23 سال محروم بودي ، نگذار اين محروميت بيشتر ادامه پيدا كند. پيش خانواده ات برگرد و خودت را بيشتر از اين از بودن در كنار خانواده محروم نكن و از بودن در كنار خانواده مان لذت ببر. بابا معني زندگي كردن همينه كه متاسفانه از زندگي كردن محروم شدي. بابا ، مسعود و مريم رجوي دارند از زندگي خودشان لذت مي برند در حالي كه به خاطر خواسته هاي خودشون تو را از ما گرفتند و تو را هم از زندگي كردن محروم كردند. بابا ، اسير خواسته هاي جاه طللبي مسعود و مريم رجوي شدي . بابا ، هميشه دعا مي كنم و از خدا مي خواهم كه در رحمتش را به روي تو و ما باز كند و يك اتفاقي بيفتد تا تو بتواني پيش ما برگردي. بابا ، تمام خاطرات من از تو فقط به عكس هايي كه گرفته بودي و حرف هاي مامان ، مهران ، فاميل ها وآشنايان محدود است . دلم مي خواهد برگردي و خاطرات قشنگ جديدي بسازي و بيشتر از اين ازكمبود نبودن تو در زندگي ام ناراحت نباشم . دلم مي خواهد خيلي زود اين انتظار كه تو كي ميايي و كي مي توانم تو را از نزديك ببينم تمام شود . بابا اينجا همه در انتظار آمدنت هستند . بابا عروسي من و مهران با هم تاريخ 29/7/1390 (21/10/2011 ميلادي) است . بابا خيلي دوست داشتم عروسيمون باشي و من و مهران را تو لباس دامادي ببيني ، آروزي هر پدري كه پسرش رو داماد كنه و پسرش را تو لباس دامادي ببينه . حيف حيف حيف دامادي ما را نمي بيني ، اين همه سال در حسرت ديدنت بودم و هستم . اما خيلي دوست داشتم حداقل عروسي مان باشي . به آرزوم نرسيدم و اين غم بزرگي براي من در روز عروسيم . نا اميد نمي شوم تا روز هاي آخر هم منتظرت مي مونم كه تا اون روز برگردي و روز عروسي ما باشي . در انتظارت هستم بيا.

ميلاد طوسي بخش - آمل

 منبع:  خانواده هاي اعضاء

شنبه ۹ مهر ۱۳۹۰


يکشنبه 10 7 1390 9:46
X