دیدهبان حقوقبشر با پنج تن از اعضای سابق سازمان مجاهدین
که در زندان ابوغریب محبوس بودند مصاحبه نمود. اظهارات این افراد همراه با
اظهاراتی که از هفت تن دیگر از اعضای سابق سازمان به دست آمده است تصویر
شومی از نحوه رفتار سازمان مجاهدین با اعضای خود به خصوص کسانی که دیدگاه
متفاوتی داشته و یا قصد خروج از آن را ابراز میکنند، به دست میدهد. اعضایسابق سازمان مجاهدین از آزارهایی نظیر حبس و آزار اعضای معمولی که مایل بهترک سازمان هستند...
خروج ممنوع
نقض حقوقبشر در کمپهای سازمان مجاهدین خلق
خلاصه
سازمان مجاهدین خلق یک گروه اپوزیسیون و مسلح ایرانی میباشد که در سال ۱۹۶۵(۱۳۴۴) شکل گرفت. این سازمان بهعنوان یک گروه چریک شهری، نقش فعالی در مبارزه علیه محمدرضا پهلوی که به انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۹۷۹(۱۳۵۷) در ایران منتهی شد، ایفا نمود.(۱)
سازمان مجاهدین پس از انقلاب زیرساختارهای سازمانی خود را گسترش داده و اعضای بسیار زیادی جذب نمود، اما به این سازمان امکان حضور در ساختار قدرت داده نشد و پس از قیام مسلحانه ژوئن ۱۹۸۱(خرداد۱۳۶۰) علیه حکومت انقلابی جدید تحت رهبری آیتالله خمینی مجبور به فعالیت زیرزمینی شد. به دنبال این واقعه بخش اعظم کادر رهبری سازمان مجاهدین به فرانسه پناه بردند و در آنجا به مخالفت فعالانه خود علیه حکومت ایران ادامه دادند. اما در سال ۱۹۸۶(۱۳۶۵) زیر فشار دولت فرانسه سازمان مجاهدین مقر خود را به عراق منتقل نمود.
مجاهدین در عراق تحت عنوان ارتش آزادیبخش ملی اقدام به ایجاد اردوگاههای نظامی نموده و تا زمان سقوط صدامحسین در سال ۲۰۰۳(۱۳۸۲) به حضور نظامی خود در این کشور ادامه دادند. در زمان جنگ ایران و عراق نیروهای سازمان بهطور مداوم به خاک ایران نفوذ کرده و با نیروهای دولتی ایران جنگیدند. پس از پایان جنگ ایران و عراق دولت صدام امکان حملات مجاهدین به داخل خاک ایران را محدود کرد و به این ترتیب فعالیتهای مسلحانه سازمان نیز کاهش یافت. سقوط دولت صدامحسین در آوریل ۲۰۰۳(فرورین۱۳۸۳) به حمایتهای مالی و لجستیکی عراق از سازمان مجاهدین خاتمه داد.
در طی تهاجم آمریکا به عراق نیروهای سازمان بیطرف ماندند، آمریکا پس از اشغال عراق دست به خلعسلاح مجاهدین زد و آنها را در اردوگاه اصلی خود که به کمپ اشرف (۲) معروف میباشد، محصور نمود. یک منبع نظامی آمریکا به دیدبان حقوقبشر گفت که تا ۱۰مارس۲۰۰۵(۲۰اسفند۱۳۸۳)، سههزار و ۵۳۴ عضو سازمان در کمپ اشرف به سر میبردند.(۳) برخی از مجاهدین با استفاده از عفو دولت ایران به کشور خود برگشتهاند. از اکتبر ۲۰۰۴(مهر۱۳۸۳) تاکنون ۲۷۳ عضو سازمان مجاهدین به ایران برگشتهاند.(۴)
ارتش آمریکا اعضای سازمان مجاهدین را بهعنوان افراد تحت حمایت کنوانسیون ژنو به رسمیت شناخته است.(۵) اما سرنوشت این گروه همچنان مبهم است. به نظر میرسد که دولت عراق و ارتش آمریکا هنوز به توافقی بر سر آینده سازمان مجاهدین دست نیافتهاند. در اواخر حکومت صدام گروهی از ایرانیان که در زندان ابوغریب به سر میبردند با اسرای جنگی عراق در ایران مبادله شدند، این افراد اعضای ناراضی مجاهدین بودند که از سوی سازمان بهعنوان «امانت مجاهدین» (۶) به ابوغریب فرستاده شده بودند. آزادی این زندانیان در سال ۲۰۰۲(۱۳۸۱) و ۲۰۰۳(۱۳۸۲) پنجره مستقیمی به وضعیت کمپهای مجاهدین که در گذشته قابل دسترسی نبودند، گشود.
دیدهبان حقوقبشر با پنج تن از اعضای سابق سازمان مجاهدین که در زندان ابوغریب محبوس بودند مصاحبه نمود. اظهارات این افراد همراه با اظهاراتی که از هفت تن دیگر از اعضای سابق سازمان به دست آمده است تصویر شومی از نحوه رفتار سازمان مجاهدین با اعضای خود به خصوص کسانی که دیدگاه متفاوتی داشته و یا قصد خروج از آن را ابراز میکنند، به دست میدهد. اعضای سابق سازمان مجاهدین از آزارهایی نظیر حبس و آزار اعضای معمولی که مایل به ترک سازمان هستند و حبسهای طولانی و ضرب و جرح و شکنجه شدید افراد ناراضی، خبر میدهند. سازمان مجاهدین خلق در دهه نود میلادی ناراضیان سیاسی را در زندانهای داخلی محبوس نموده و بسیاری از آنها را مدتی بعد به عراقیها تحویل داد، عراقیها نیز این افراد را در زندان ابوغریب حبس کردند.
یکی از این ناراضیان به نام محمدحسین سبحانی از سپتامبر ۱۹۹۲(شهریور۱۳۷۱) تا ژانویه ۲۰۰۱(دی۱۳۷۹) به مدت هشتسالونیم بهطور انفرادی در کمپهای سازمان محبوس بود. شاهدان عینی گزارش کردهاند که دو تن در حین بازجویی جان دادهاند. سه تن از ناراضیان سازمان به نامهای عباس صادقینژاد، علی قشقاوی و علیرضا میرعسگری در سلول خود در کمپ اشرف شاهد مرگ ناراضی دیگری به نام پرویز احمدی بودند. عباس صادقینژاد به دیدهبان حقوقبشر گفت که او همچنین شاهد مرگ زندانی دیگری به نام قربانعلی ترابی، پس از بازگشت وی (ترابی) از یک جلسه بازجویی به سلولی که این دو در آن به سر میبردند، بود.
رهبری سازمان مجاهدین خلق متشکل از یک زن و شوهر به نامهای مریم و مسعود رجوی میباشد. ازدواج این دو در سال ۱۹۸۵(۱۳۶۳) از سوی سازمان آغاز یک انقلاب ایدئولوژیک خوانده شد.(۷) مراحل مختلف این انقلاب عبارت بود از: طلاقهای اجباری افراد مزدوج، نگارش مرتب گزارشهای خود انتقادی، چشمپوشی از تمایلات جنسی و فداکاری جسمی و روحی مطلق برای رهبری.(۸) سطح فداکاری مورد انتظار از اعضا در سال ۲۰۰۳(۱۳۸۱) هنگامی که پلیس فرانسه مریم رجوی را در پاریس دستگیر کرد بهطور کامل به نمایش در آمد. ده تن از اعضا و طرفداران سازمان مجاهدین به نشانه اعتراض دست به خودسوزی در شهرهای مختلف اروپا زدند که منجر به مرگ دو تن از آنها شد.(۹) به گفته اعضای سابق، انقلاب ایدئولوژیک یکی از ریشههای اصلی آزارهای جسمی و روحی میباشد که علیه افراد در این گروه صورت میگیرد. سازمان مجاهدین خلق در فهرست سازمانهای تروریستی وزارت خارجه آمریکا و برخی دولتهای اروپایی قرار دارد، رهبری سازمان اقدامات وسیعی برای جلب حمایت سیاستمداران غربی بهمنظور حذف نام این گروه از فهرست سازمانهای تروریستی این کشورها به راه انداخته است.(۱۰)
متدلوژی (روششناسی)
دیدهبان حقوقبشر با دوازده تن از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق در اروپا مصاحبه تلفنی کرده است. این شاهدان ادعاهای موثقی درباره حبس و شکنجههای روحی و جسمی که بهخاطر انتقاد از سیاستهای سازمان و یا ابراز تمایل به ترک کمپهای نظامی متحمل شده بودند، مطرح نمودند. با هر یک از شاهدان بهطور مستقل و چندینبار در طول فوریه تا می ۲۰۰۵(اردیبهشت۱۳۸۴) مصاحبه انجام گرفت، تمامی شاهدین هماکنون در اروپا زندگی میکنند، بیش از دوازده ساعت مصاحبه از شاهدان جمعآوری شده است و تمامی مصاحبهها به زبان فارسی انجام گرفت. هر یک از شاهدان شرححال و تجارب خویش در کمپهای سازمان مجاهدین را نقل کردند و این استشهادات با دیگر تحقیقات سازمان دیدهبان حقوقبشر در این زمینه همخوانی داشت. چندین تن از شاهدین که در زندانهای داخلی سازمان مجاهدین حبس و شکنجه شده بودند از حسنعزتی بهعنوان بازجو و زندانبان خود نام بردند. برای این گزارش با یاسر عزتی که پسر حسن عزتی میباشد مصاحبه شد و وی نقش پدر خود در سازمان بهعنوان بازجو را تأیید کرد. از دوازده تنی که برای این گزارش مورد مصاحبه قرار گرفتند، هشت تن (۱۱) بین سالهای ۲۰۰۲(۱۳۸۱) و ۲۰۰۴(۱۳۸۳) عراق را ترک کردند، چهار تن (۱۲) دیگر به دنبال جنگ اول خلیجفارس در سال ۱۹۹۱(۱۳۷۰) از عراق خارج شدند، پنج نفر (۱۳) از آنها علاوه بر حبس در زندانهای داخلی سازمان مدتی را نیز در زندان ابوغریب به سر بردند.
سابقه و زمینه سازمان مجاهدین خلق در سپتامبر ۱۹۶۵(شهریور۱۳۴۴) توسط سه فارغالتحصیل دانشگاه تهران به نامهای محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان بنیانگذاری شد.(۱۴) این سه تن از فعالان سیاسی جنبش ملیمذهبی و انجمن اسلامی دانشجویان وابسته به این جنبش بودند، آنها معتقد بودند که نیروهای مخالف حکومت پهلوی فاقد ایدئولوژی منسجم و رهبری انقلابی مورد نیاز هستند. استدلال آنها این بود که مقاومت مسالمتآمیز علیه حکومت بینتیجه بوده و تنها یک مبارزه مسلحانه انقلابی میتواند به نظام شاهنشاهی خاتمه دهد.
سه بنیانگذار این سازمان تلاشهای خود را نخست معطوف ایجاد یک ایدئولوژی انقلابی کردند که بر مبنای آن بتوانند تفسیری از اسلام که الهامبخش تودههای مردم برای مبارزه با حکومت باشد بنا کنند. این ایدئولوژی عمدتاً مبتنی بر تفسیر انقلابی از دین اسلام و منطبق با ایدئولوژیهای انقلابی مدرن به خصوص مارکسیسم بود. بنیانگذاران سازمان در مرحله اول اقدام به جذب حدود بیست تن از دوستان همفکر خود کرده و گروهی را برای بحث و گفتوگو تشکیل دادند. در نخستین نشست آنها در ششم سپتامبر ۱۹۶۵ در تهران سازمان مجاهدین خلق شکل گرفت. جلسات این گروه بیشتر به مطالعه دین، تاریخ و تئوریهای انقلاب اختصاص داشت. اعضای گروه متون دینی و تئوری مارکسیست را به دقت مطالعه میکردند. جلسات آنها در طی سه سال اول بهطور مرتب و محرمانه برگزار میشد. این مباحثات در سال ۱۹۶۸(۱۳۴۷) منجر به تشکیل یک کمیته مرکزی برای «تنظیم استراتژی انقلابی» و نیز یک تیم ایدئولوژیک بهمنظور «تدوین کتابچههای تئوریک برای گروه» شد.(۱۵)
سازمان مجاهدین در طی پنج سال نخست فعالیت خود دست به هیچ عملیاتی علیه دولت نزد. تلاشهای این سازمان عمدتاً معطوف به ایجاد یک ایدئولوژی انقلابی و نیز آمادهسازی اعضا برای جنگ چریکی شهری بود. در سال ۱۹۷۰(۱۳۴۹) سیزده تن از اعضای سازمان برای آموزشهای چریکی در کمپهای سازمان آزادیبخش فلسطین در اردن و لبنان رفتند، این افراد چند ماه بعد به ایران بازگشتند. سازمان مجاهدین پیش از آغاز اقدامات مسلحانه خود تصمیم به فعالیت بیشتر بر روی ایدئولوژی و آموزش اعضای جدید گرفت، اما این استراتژی با ظهور یک گروه چریکی مارکسیست به نام سازمان فدائیان خلق دچار چالش شد.
در ۸فوریه۱۹۷۱(۱۹بهمن۱۳۴۹) سازمان فدائیان با حمله به یک پاسگاه پلیس در روستای سیاهکل در استان گیلان دست به عملیات مسلحانه علیه حکومت شاه زد، این واقعه نقطه عطف شکلگیری مبارزه مسلحانه علیه حکومت شاه بود. رهبری سازمان مجاهدین که تحت تأثیر واقعه سیاهکل قرار گرفته بود، تصمیم گرفت با سازماندهی یک حمله بزرگ در تهران به اجرای طرح عملیات مسلحانه خود سرعت بخشد. در این زمان حکومت مشغول برنامهریزی برای برپایی جشن بزرگ دو هزار و پانصدمین سالگرد تأسیس نظام شاهنشاهی در ایران بود، سازمان مجاهدین تصمیم گرفت در شب افتتاح این مراسم دست به یک سری اقدامات خرابکارانه علیه نیروگاههای برق تهران بزند. در حین تلاش اعضای سازمان برای به دست آوردن مواد منفجره، نیروهای امنیتی حکومت به درون این گروه نفوذ کرده و فعالیتهای آنها افشا شد.
روز ۲۳اوت۱۹۷۱(۱شهریور۱۳۵۰) درست چند روز پیش از اجرای نخستین عملیات طرحریزی شده ۳۵ تن از اعضای سازمان مجاهدین دستگیر شدند. طی ماههای بعد نیمی از اعضای این سازمان دستگیر و در دادگاههای نظامی محاکمه شدند، همه آنها متهم به داشتن اسلحه، تلاش برای سرنگونی سلطنت مشروطه و مطالعه آثار نویسندگان نظیر مارکس، مائو و چهگوارا بودند.(۱۶) سه بنیانگذار سازمان همراه با شش تن دیگر از اعضای کمیته مرکزی محکوم به مرگ شده و در ۲۵مه۱۹۷۲(۴خرداد۱۳۵۱) اعدام شدند. تنها دو تن از اعضای کمیته مرکزی به نامهای مسعود رجوی و بهمن بازرگان توانستند از جوخه اعدام رها شوند و حکم اعدام این دو تن به حبس ابد تقلیل یافت. موج دستگیریها، اعدامها و حبسهای سالهای ۱۹۷۱(۱۳۵۰) و ۱۹۷۲(۱۳۵۱) ضربه بزرگی به سازمان زد اما با این وجود اعضای این گروه که توانستند از ردگیری نیروهای امنیتی بگریزند، به جذب اعضای جدید ادامه داده و چند عملیات مسلحانه انجام دادند.
در ۱۹۷۵(۱۳۵۴) اختلافات ایدئولوژیک در درون سازمان نهایتاً منجر به انشعاب یک گروه بزرگ شد که معتقد بودند تفکرات مذهبی با مبارزه انقلابی غیرقابل انطباق است، این گروه برای مدت کوتاهی به مجاهدین مارکسیست معروف بود، اما بعدها به سازمان پیکار تغییر نام دادند. اعضای سازمان مجاهدین که به ایدئولوژی اولیه گروه وفادار مانده بودند، اقدام پیکار را یک کودتای داخلی تلقی کردند. با وقوع انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹(۱۳۵۷) اعضای سازمان مجاهدین همراه با سایر زندانیان سیاسی آزاد شدند. این گروه بلافاصله تصمیم گرفتند فعالیتهای سازمان را در سطح ملی گسترش دهد. مسعود رجوی بهعنوان رهبر سازمان ظاهر شد، مجاهدین در جذب جوانان تحصیلکرده طبقه متوسط از موفقیت ویژهای برخوردار بودند. آنها دفاتری در سراسر ایران تأسیس نموده و شبکهای بهعنوان میلیشیا که در درون دانشگاهها و دبیرستانها بسیار فعال بودند، ایجاد کرد.
گرچه مجاهدین از رهبری [آیتالله] خمینی در اوایل انقلاب حمایت کردند، رهبری این سازمان هرگز موفق نشد اعتماد وی را جلب نموده و به این ترتیب نتوانست سهمی از حکومت را از آن خود کند. به این ترتیب مجاهدین وارد رقابت فشردهای با حزب جمهوری اسلامی که متشکل از پیروان [آیتالله] خمینی بود، شدند. از سوی دیگر نخستین رئیسجمهور ایران یعنی ابوالحسن بنیصدر که در سال ۱۹۸۰(۱۳۵۹) انتخاب شد با مخالفت جدی حزب جمهوری اسلامی روبهرو بود، در نخستین ماههای سال ۱۹۸۱ اختلافات بین گروههای مختلف سیاسی به مرحله سرنوشتسازی رسید. بنیصدر زیر فشار شدید حزب جمهوری اسلامی که مجلس و بیشتر قوای حکومتی و نیز نیروهای امنیتی را در دست خود داشت، قرار گرفت. سازمان مجاهدین و بنیصدر برای جلوگیری از کنترل کامل دولت توسط حزب جمهوری اسلامی متحد شدند.
سازمان مجاهدین در ۲۰ژوئن ۱۹۸۱(۳۰خرداد۱۳۶۰) عملیات مسلحانه خود علیه حکومت را آغاز کرد، به دنبال قیام ۲۰ ژوئن(۳۰خرداد) سازمان مجاهدین مجبور به فعالیتهای زیرزمینی شد و بنیصدر و رجوی هر دو مخفی شدند.
چند روز بعد در ۲۹ژوئن۱۹۸۱(۸تیر۱۳۶۰) بنیصدر و رجوی از ایران گریختند و به پاریس پناهنده شدند. پس از آن سازمان مجاهدین مقر خود را به پاریس منتقل نمود و با بمبگذاری و انجام اعمال سوء علیه مقامهای حکومتی و رهبری حزب جمهوری اسلامی به مبارزه خود ادامه داد.(۱۷) رجوی و بنیصدر در پاریس اتحاد خود را تحکیم کردند. این دو شورای مقاومت ملی را که ائتلافی از نیروهای مخالف بود بهعنوان «آلترناتیو دمکراتیک» حکومت ایران اعلام کردند. حزب دمکراتیک کردستان و تعدادی از روشنفکران و افراد برجسته به این شورا پیوستند. اما کمتر از یک سال بعد شورای ملی مقاومت نقش خود را بهعنوان یک ائتلاف وسیع از دست داد. اختلافات بنیصدر با رجوی نهایتاً منجر به خروج او از شورا در آوریل ۱۹۸۴(۱۳۶۳) شد.(۱۸) پس از آن در سال ۱۹۸۵(۱۳۶۴) حزب دمکراتیک کردستان از شورای مقاومت ملی کنارهگیری کرد.(۱۹)
به گفته مسعود بنیصدر که تا سال ۱۹۹۶(۱۳۷۵) نماینده شورای مقاومت ملی در اروپا و آمریکا بود این شورا عملاً شاخه سیاسی سازمان مجاهدین و لابی آن در اروپا و آمریکا بوده است: «این بر همگان به جز ما واضح بود که مجاهدین از نظر سیاسی در ایجاد یک ائتلاف وسیع که رجوی قول آن را داده بود شکست خورده بودند... ما به یکدیگر میگفتیم که شورای ملی مقاومت چیزی نبود جز ابزار رجوی برای حضور در صحنه سیاسی اروپا و آمریکا. تنها استفاده آن فریب آمریکاییان و اروپائیان بود که فکر نکنند ما عضو همان سازمان مجاهدین که مسئول قتل شهروندان آمریکا در ایران است هستیم.(۲۰)
رهبری سازمان مجاهدین با ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو در ۱۸مارس۱۹۸۵(۲۷اسفند۱۳۶۳) متحول شد.(۲۱) این زن و شوهر هر دو رهبران سازمان شدند، سازمان مجاهدین این ازدواج را «انقلاب ایدئولوژیک» که نتیجه فداکاری عمیق مسعود و مریم بود، خواند. مریم رجوی پیش از این ازدواج همسر مهدی ابریشمچی معاون مسعود رجوی بود. رهبری سازمان از همه اعضای خود خواست تا طی یک «انقلاب ایدئولوژیک» کمبودهای شخصی را در جلسات خود انتقادی شناسایی نمایند.(۲۲) بلافاصله پس از ازدواج مسعود و مریم فرماندهی ستاد نظامی سازمان این رهنمود را صادر نمود: «برای انجام وظیفه در موضع سازمانی و تشکیلاتی، مسئولیت، خود در شرایط فعلی نیاز مبرم به تعمیق هرچه بیشتر این انقلاب ایدئولوژیکی داریم، باید بهای لازم را بپردازید و وقت و انرژی لازم را جهت تعمیق آن و جذب آموزشهای مربوطه اختصاص دهید...پس در دستور کار روزانه خود، گوش فرا دادن به گفتارهای رادیو و توضیحات فرماندهان و مسئولین را در اولویت قرار دهید و به این گفته دفتر سیاسی و کمیته مرکزی ایمان داشته باشید که: «این انقلاب ایدئولوژیک ظرفیت و توان انقلابی مجاهدین را صد چندان نموده و صفوف پولادین ما را هرچه پاکیزهتر و یگانهتر میسازد»... (۲۳) یقین داشته باشید که با اعتقاد راسخ به رهبری نوین انقلاب دموکراتیک نوین خلق قهرمان ایران یعنی مسعود و مریم رجوی و در پیوند مستقیم با این رهبری و الگو قرار دادن آن... قادر به اصلاح سبک کار و قادر به برخورد با مجموعه معضلات و تضادهای فردی و تشکیلاتی و نظامی و حل آنها خواهیم بود.
ستاد بخش اجتماعی سازمان هم در اطلاعیهای نوشتن گزارشهای خود انتقادی را اعلام کرد: «درک این انقلاب عظیم...در واقع درک و فهم عمیق عظمت ترکیب نوین رهبری ما یعنی رهبری مسعود و مریم و ایمان به آنها و همچنین اطاعت ایدئولوژیک و انقلابی از آنهاست. چنین است که با اصلاح سبک کارهای کهنه و با انتقاد از نقایص فردی و جمعی، هوشیاری بیشتری نیز در برابر دشمن کسب خواهیم نمود... گزارش پیشرفت کارتان و نتایج و دستاوردهایی که در ترویج و تعمیق این انقلاب ایدئولوژیک در رابطه با محیط سیاسی و اجتماعی پیرامون خود داشتهاید را بهطور کامل و مشروح به مسئولین و فرماندهان خود گزارش کنید.(۲۴)
در سال ۱۹۸۶(۱۹۶۴) دولت فرانسه برای عادیسازی روابط خود با ایران وارد مذاکرات مستقیم با این کشور شد. در نتیجه این مذاکرات حکومت فرانسه از مسعود رجوی خواست فرانسه را ترک کند. در ۷ژوئن۱۹۸۶(۱۷دی۱۳۶۴) رجوی پاریس را به مقصد بغداد ترک نمود و سازمان مجاهدین بسیاری از منابع خود را از پاریس به عراق منتقل کرد. در ۲۰ژوئن۱۹۸۷(۳۰دی۱۳۶۵) سازمان تشکیل ارتش آزادیبخش ملی را اعلام کرد.(۲۵) طی یک سال بعد در شرایطی که جنگ ایران و عراق وارد هشتمین سال خود میشد، ارتش آزادیبخش چندینبار به داخل خاک ایران حمله کرد. بزرگترین این حملات عملیات موسوم به فروغ جاویدان بود که بلافاصله پس از پذیرش قطعنامه آتشبس سازمان ملل توسط ایران در ۱۸ژوئیه۱۹۸۸(۲۷تیر۱۳۶۷) انجام شد.(۲۶) پس از خاتمه جنگ ایران و عراق، صدامحسین اقدامات نظامی سازمان علیه ایران را محدود نمود، عدم تحرکات نظامی در کمپهای مجاهدین در عراق همراه با تسریع «انقلاب ایدئولوژیک» منجر به افزایش نارضایتیهای درونی سازمان شد.
ظهور نارضایتی در درون سازمان مجاهدین اعضای سابق سازمان مجاهدین که در این گزارش مورد مصاحبه قرار گرفتند دلایل زیر را برای ترک سازمان برشمردند: شکست نظامی سازمان در سرنگونی حکومت ایران در طی عملیات نظامی ژوئیه ۱۹۸۸(تیر۱۳۶۷)، طلاقهای اجباری دستهجمعی بهعنوان بخشی از انقلاب ایدئولوژیک و نیز شکنجه و آزار توسط عوامل سازمان مجاهدین در دوره «چک امنیتی» سالهای ۱۹۹۴(۱۳۷۳) و ۱۹۹۵(۱۳۷۴).
عملیات فروغ جاویدان سازمان مجاهدین مبارزین خود را زیر پرچم ارتش آزادیبخش ملی در داخل خاک عراق تحت آموزش قرار داد، ارتش آزادیبخش ملی کمپهای مختلفی را در عراق ایجاد نمود و هزاران نفر را برای جنگهای چریکی با دولت ایران آموزش داد. در طی جنگ ایران و عراق نیروهای ارتش آزادیبخش ملی بهطور مرتب به نظامیان ایرانی در مرزهای ایران و عراق یورش برده و چندینبار به داخل خاک ایران حمله کردند. بزرگترین عملیات این ارتش پس از آنکه ایران قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل برای آتشبس با عراق را پذیرفت، صورت گرفت. ایران قطعنامه سازمان ملل را در ۱۸ژوئیه۱۹۸۸ پذیرفت. پس از آن قریب به هفت هزار نیروی ارتش آزادیبخش بلافاصله برای حمله به ایران بسیج شدند، این عملیات فروغ جاویدان نام گرفت.
رهبری سازمان مجاهدین با اعتقاد به اینکه حکومت ایران ضعیف بوده و در برابر قیام مردمی آسیبپذیر است به این نتیجه رسید که تهاجم ارتش آزادیبخش جرقه چنین قیامی بوده و راه را برای ورود نیروهای آن به تهران و سرنگونی حکومت هموار خواهد کرد. مسعود رجوی در آستانه این عملیات به نیروهای خود گفت: «ما تنها نخواهیم جنگید، مردم با ما خواهند بود، آنها از این رژیم خسته بوده و به خصوص از زمان آتشبس به بعد خواهان رهایی همیشگی از آن هستند، ما تنها باید نقش سپری را ایفا کنیم که از مردم در مقابل حملات سپاه محافظت میکند. هر جا که پای بگذاریم تودههای مردم به ما خواهند پیوست و زندانیانی که آزاد میکنیم هم یار ما برای پیروزی خواهند شد. سرانجام این بهمن شبکه رژیم را پاره خواهد کرد. شما احتیاجی ندارید که چیزی با خود حمل کنید، ما مثل ماهی در دریای جمعیت شنا خواهیم کرد، آنها هرچه بخواهید به شما خواهند داد» (۲۷)
در ۲۴ژوئیه۱۹۸۸(۲مرداد۱۳۶۷) نیروهای ارتش آزادیبخش کمپهای خود را ترک کرده و از مرز خسروی وارد ایران شدند. (۲۸) آنها در ابتدای ورود تا مرکز استان کرمانشاه که در حدود صد مایل در درون خاک ایران میباشد با مقاومت چندانی روبهرو نشدند. اما ارتش و سپاه پاسداران ایران برای دفاع از کرمانشاه وارد عمل شده و پس از وارد کردن تلفات سنگین به ارتش آزادیبخش نیروهای آن را وادار به عقبنشینی به مرز عراق کردند.(۲۹) به گفته مسعود بنیصدر: «ده سال بعد که سازمان اسامی و عکسهای کشتههای این عملیات را برای اولینبار منتشر کرد تعداد آنها ۱۳۰۴ نفر اعلام شد، علاوه بر این ۱۱۰۰ تن نیز زخمی شدند که ۱۱ نفر از آنها مدتی بعد جان سپردند. (۳۰)
شکست ارتش آزادیبخش نقطه عطفی برای بسیاری از نیروهایی بود که متوجه شدند توان نظامیشان برای سرنگونی حکومت ایران بسیار ناکافی است. محمد اسکندری یکی دیگر از اعضای سابق سازمان مجاهدین که در جریان عملیات فروغ جاویدان زخمی شد مینویسد: «جو بدبینی و عدم اعتماد به رهبری رجوی هر روز بالا میرفت، خیلی از بچهها تقاضای جدا شدن از سازمان نمودند. روحیه شکست خورده و بدنهای مجروح بچهها نشانهای از شکست تاکتیکی و استراتژیکی ارتش رجوی بود.» (۳۱) مسعود بنیصدر نیز از فضای پس از عملیات بهعنوان نقطه بازگشت بسیاری از اعضای سازمان یاد میکند: عملیات فروغ جاویدان امید سیاسی ما را نابود کرد، اما مهمتر از آن، این عملیات برای من و بسیاری دیگر حاکی از پایان ایدئولوژی، اعتقاد و انتظار اخلاقی بود. ارزشهای بنیادی ما معنای خود را از دست داده و دیگر روحیه بخش نبودند. همه ما به هنرپیشههایی تبدیل شده بودیم که با یکدیگر بازی کرده و یکدیگر را تشویق میکردیم. این دروغ هنگامی که رهبر ایدئولوژیک ما اشتباه در پیشبینی و قضاوت خود را نپذیرفت به اوج خود رسید...به ما گفته شده بود که ایمان مجاهدین دو پایه دارد: فداکاری و صداقت. پس از فروغ، چاه صداقت بهطور کامل خشک شد و پس از آن سازمان تنها مبتنی بر یک رکن بود: فداکاری و فداکاری بیشتر. (۳۲)
طلاق اجباری فداکاری که اعضای سازمان ملزم به انجام آن بودند، توسط رهبری سازمان و در قالب یک سری «انقلابهای ایدئولوژیک» بر شمرده شد. (۳۳) رهبری سازمان از همه اعضا خواست برای افزایش توانایی مبارزه خود را از وابستگیهای جسمی و روحی طلاق دهند. در این مرحله از انقلاب ایدئولوژیک افراد مزدوج ملزم شدند با طلاق دادن همسر خود به وابستگیهای احساسی خود پایان دهند. مسعود بنیصدر توضیح میدهد که چگونه به دنبال شکست سازمان در ایران، این روند در طی جلسات ایدئولوژیک اعضای مرکزی و اجرایی اجرا شد: «اولین کاری که باید در بغداد انجام میدادم مشاهده نوار ویدئویی جلسه ایدئولوژیک اعضای مرکزی و اجرایی بود، این جلسه که امام زمان (۳۴) نام داشت با یک سؤال ساده شروع میشد: ما همه دستاوردها و هر چیزی که داشتیم را به چه کسی مدیون بودیم؟»...همانگونه که من فکر میکردم مسعود رجوی ادعا نکرد که او امام زمان است، اما گفت که ما همه چیز خود را مدیون امام زمان هستیم...هدف این بود که نشان داده شود اگر ما نیز با رهبر خود همانگونه که او با امام زمان و خدا یکی است، یکی شویم میتوانیم به تهران برسیم. او حاضر بود که هرچه که داشت (در واقع یعنی همه ما!) را در راه خدا بدهد.
رجوی با این ادعا که تنها در اندیشه اراده خدا بود انتظار داشت که ما نتیجه بگیریم بین او و امام زمان هیچ حائل و واسطهای وجود ندارد. اما بین ما و او (رجوی) حائلی وجود داشت که مانع میشد وی را به وضوح ببینیم. این حائل ضعف ما بود. اگر ما آن را میپذیرفتیم میتوانستیم ببینیم چرا و چگونه در مواردی نظیر عملیات فروغ شکست خوردیم، مسعود و مریم تردیدی نداشتند که حائل ما همسران ما بودند. (۳۵) دستور سازمان برای طلاق دستهجمعی موجب بروز اضطراب و سردرگمی بسیاری از اعضا شد. مسعود بنیصدر جزئیات فضای حاکم بر کمپ اشرف را در این دوران چنین تشریح میکند: «جو پایگاه کاملاً متفاوت بود...فضای حاکم بیچارگی بیامان بود...به نظر میرسید که همه در مرحله جدیدی از انقلاب ایدئولوژیک بودند. تنها بحث مشروع، انقلاب و مبادله تجربیات مشابه بود. غیر از این هیچ چیز مهم نبود، جهانی در بیرون نبود...حتی افراد مجرد نیز باید حائلهای خود را طلاق میدادند. آن بیچارهها نمیدانستند که حائلهایشان چه کسانی هستند. ظاهراً این شامل حال همه زنان و مردانی میشد که به آنها احساس علاقهای وجود داشت. بعدها من متوجه شدم که سازمان نه تنها فقط طلاق قانونی بلکه خواستار طلاق احساسی و ایدئولوژیک نیز شده بود. من باید «آنا» همسرم را در قلب خود طلاق میدادم. در واقع من باید یاد میگرفتم که از او بهعنوان حائل میان من و رهبرم متنفر شوم. رجوی در این نشست اعلام کرد که بهعنوان رهبری ایدئولوژیک ما، دستور به طلاق دستهجمعی از همسرانمان را میداد. او از همه خواست که حلقههای خود را اگر قبلاً تحویل نداده بودند، تحویل دهند. آن جلسه که برای مدت یک هفته ادامه داشت عجیبترین و تنفرانگیزترین جلسهای بود که من در آن شرکت کردم.» (۳۶)
چک امنیتی نیروهای امنیتی مجاهدین در اواخر سال ۱۹۹۴(۱۳۷۳) و اوایل سال ۱۹۹۵(۱۳۷۴) اقدام به دستگیری بسیاری از اعضای سازمان در درون کمپهایشان در عراق کردند. این افراد تحت بازجویی قرار گرفته و متهم به جاسوسی برای حکومت ایران شدند. دستگیر شدگان در اواسط سال ۱۹۹۵ پس از آنکه مجبور به امضای اعترافنامههای دروغین و ابراز وفاداری به رهبری سازمان شدند، آزاد شدند. پنج تن از اعضای مجاهدین که برای این گزارش مورد مصاحبه قرار گرفتند جزء بازداشت شدگان این دوران بودند. اسامی آنها عبارت است از: فرهاد جواهرییار، علی قشقاوی، علیرضا میرعسگری، اکبر اکبری و عباس صادقینژاد. بر اساس اظهارات آنها که شرح آن در بخش بعد آمده است، هدف اصلی از این دستگیریها ایجاد رعب و وحشت در بین ناراضیان و گرفتن اعترافات کاذب مبنی بر آنکه آنها عوامل دولت ایران هستند، بود. این دوران به «چک امنیتی» معروف است.
در اواخر سال ۱۹۹۴ سازمان به نیروهای خود در عراق اطلاع داد که در صدد اعزام تیمهای کوچک به داخل خاک ایران برای انجام عملیات میباشد. فرهاد جواهرییار به دیدهبان حقوقبشر گفت: «یک پیامی از سوی مسعود رجوی پخش کردند که میگفت الان وضع داخلی ایران بههم ریخته و کسانی که میخواهند به داخل ایران بروند و عملیات انقلابی انجام دهند و مردم را تحریک و تشویق به انقلاب کنند خواهشاً کتباً تقاضا کنند. صفهای طولانی دم دفاتر مسئولین ایجاد شده بود. تقاضانامهها حدوداً چهل صفحه بود و صدها سؤال در آن بود.» (۳۷) علیرضا میرعسگری یکی دیگر از اعضای سابق سازمان به دیدهبان حقوقبشر گفت که در این دوران، نارضایتی به سراسر کمپ اشرف سرایت کرد: «در اواخر سال ۱۳۷۳ موج سؤالها و موج مخالفتها توی سازمان خیلی اوج گرفته بود، عملیات ارتشی کم شده بود و اعضای سازمان وقت زیادی برای فکر کردن داشتند. خیلیها خواستار جدایی از سازمان بودند که من متوجه شدم که یک سری از اطرافیانم غیبشون میزند، وقتی سؤال میشد، میگفتند رفته مأموریت در ایران. بعداً فهمیدم که این افراد توسط سازمان بازداشت و زندانی شدند. خود من در اوایل بهمن ۱۳۷۳ دستگیر شدم.» (۳۸)
نقض حقوقبشر
در داخل کمپهای سازمان مجاهدین خلق موارد نقض حقوقبشر که توسط رهبری سازمان علیه اعضای ناراضی اعمال شده است شامل حبس طویلالمدت، بدون ارتباط با دنیای خارج، حبسهای انفرادی، ضرب و جرح، آزارهای روانی و زبانی، اعترافهای اجباری، تهدید به اعدام و شکنجههایی که در دو مورد به مرگ منجر شدهاند، میشود. اظهارات اعضای سابق سازمان حاکی از آن است که این سازمان از سه نوع زندان در داخل کمپهای خود در عراق استفاده میکند:
به گفته مصاحبه شوندگان نوع اول واحدهای مسکونی کوچک میباشد که به مهمانسرا مشهورند. کسانی که متقاضی ترک سازمان بودهاند در این واحدها نگهداری میشدند که عمدتاً در حبسِمجرد بودند. آنها مجاز نبودند که برای صحبت و ملاقات با کسی در داخل کمپ و یا تماس با بستگان و دوستان خود در دنیای بیرون از واحدهایشان خارج شوند.
کریم حقی عضو عالیرتبه سازمان مجاهدین که در گذشته مسئولیت امنیت مسعود رجوی را بر عهده داشت به دیدهبان حقوقبشر گفت: «من در سال ۱۹۹۱(۱۳۷۰) در سازمان توی فرماندهی حفاظت از رجوی بودم، باور نمیکردند که میخواهم بیرون بیایم. من را به همراه همسرم و بچه شش ماههام در ساختمانی به اسم اسکان که یک سری واحدهای مسکونی برای قبلاً که ازدواج روال بود و اینجا خانه زوجها بود، حبس کردند. سازمان دور این واحدها دیوار بلندی کشیده بود و سیم خاردار از سمت داخلی کشیده بود و برج نگهبانی و گشت داشت. در طول این مدت جیره غذاییمان را کم کردند، کتک میزدند و فحش میدادند و ترس از اعدام میکردند.» (۳۹)
محمدرضا اسکندری و همسرش طاهره اسکندری که هر دو عضو سابق سازمان مجاهدین هستند به دیدهبان حقوقبشر گفتند که پس از ارائه درخواست خود در سال ۱۹۹۱(۱۳۷۰) برای ترک سازمان در مهمانسراهای متعددی محبوس شدند: «وقتی که ما وارد کمپ سازمان شدیم، پاسپورت و مدارک شناساییمان را گرفتند و بعدها که گفتیم قصد رفتن داریم آنها را به ما پس ندادند. ما را در ساختمانهایی به اسم اسکان و در جاهای دیگر زندانی کردند. سپس به یک اردوگاه پناهندگان به اسم التاش در نزدیکی شهر رمادی فرستادند. زندگی در التاش بسیار سخت بود، مرگ تدریجی بود و افراد وابسته به سازمان حتی در آنجا هم اذیتمان میکردند. بالاخره در سپتامبر ۱۹۹۲(۱۳۷۱) توانستیم از هلند پناهندگی بگیریم.» (۴۰)
نوع دوم حبس در داخل کمپهای سازمان مجاهدین «بنگالی شدن» نام داشت. بنگالی شدن نامی است که اشاره به سلولهای کوچک انفرادی در درون اتاقهای پیشساخته دارد. اعضای ناراضی که خواستار ترک سازمان بودند و سایر افراد در بنگالها محبوس میشدند. حبس در بنگال نوعی مجازات برای افرادی بود که از دیدگاه رهبری سازمان مرتکب خطایی شده بودند. این افراد در مدت حبس باید درباره خطاهای خود تفکر و تأمل کرده و گزارشهایی در انتقاد از خود مینوشتند. مسعود بنیصدر که نمایندگی دیپلماتیک سازمان در اروپا و شمال آمریکا را بر عهده داشت، مینویسد که پس از جلسهای با مسعود رجوی و سایر اعضای ارشد، آنها به این نتیجه رسیدند که او فاسد شده است و باید بنگالی شود. «پس از آن مسئول من از من خواست به بنگالهای رفته و تفکر کنم. من بنگالی شدم یعنی این که باید به سلول انفرادی رفته و فقط فکر کنم و بنویسم. این نوع شدیدی از شکنجه روانی است. بهطوری که برخی از اعضای سازمان ترجیح میدادند که خود را بکشند تا این که بنگالی نشوند.» (۴۱)
نوع سوم بازداشتهایی که شاهدین گزارش کردهاند شامل حبس، شکنجه فیزیکی و بازجویی در زندانهای مخفی کمپهای سازمان میشود. از این زندانها عمدتاً برای آزار ناراضیان سیاسی استفاده میشود. بیشتر اعضای سازمان اطلاعی از وجود این زندانها نداشتند. افرادی که در این بازداشتگاهها حبس شدهاند در مصاحبه با دیدهبان حقوقبشر اظهار داشتند که تا قبل از تجربه شخصی از وجود آنها بیاطلاع بودهاند.
یکی از شاهدان به نام محمدحسین سبحانی که دیدهبان حقوقبشر با او مصاحبه کرده است، مدت هشت سالونیم یعنی از سپتامبر ۱۹۹۲(شهریور۱۳۷۱) تا ژانویه ۲۰۰۱(دیماه ۱۳۷۹) را در سلولهای انفرادی درون کمپهای سازمان سپری کرده است. شاهد دیگر، جواهرییار از نوامبر ۱۹۹۵(آبان ۱۳۷۴) تا دسامبر ۲۰۰۰(آذر۱۳۷۹) به مدت پنج سال در زندانهای سازمان به طور انفرادی محبوس بوده است. هر دوی این افراد اعضای ارشد مجاهدین بوده که قصد ترک سازمان را داشتند اما به آنها گفته شد که به علت اطلاعات داخلی زیادی که دارند به آنها اجازه خروج داده نخواهد شد. آنها زندانی شده و نهایتاً به مسئولین عراقی تحویل و به زندان ابوغریب منتقل شدند.
چهار شاهد دیگر که با دیدهبان حقوقبشر مورد مصاحبه قرار گرفتند در دوران چک امنیتی سالهای ۱۹۹۴ و ۱۹۹۵ و به علت آن که مشکوک به نارضایتی بودند، زندانی شدند. علی قشقاوی، علیرضا میرعسگری، علی اکبری و عباس صادقینژاد تحت شکنجههای شدید و بازجوییهای خشن قرار گرفته و وادار به امضای اعترافنامههای دروغین مبنی بر ارتباط با عوامل اطلاعاتی ایران شدند. عباس صادقینژاد، علی قشقاوی و علیرضا میرعسگری همچنین شاهد مرگ پرویز احمدی در درون یکی از زندانهای سازمان در فوریه سال ۱۹۹۵بودند. این سه تن در دستگیریهای چک امنیتی در فوریه ۱۹۹۵ در یک سلول محبوس بودند.
پرویز احمدی نیز یکی از اعضای ناراضی سازمان بود که در همان سلول به سر میبرد. علی قشقاوی به دیدهبان حقوقبشر گفت که پرویز احمدی در دومین روز دستگیری خود به بازجویی برده شد: «روز اول ماه رمضان بود که زندانبان آمد و پرویز احمدی را برای بازپرسی برد. چند ساعتی بعد آوردنش. دیدم آنقدر زده بودنش که هیچی از این بشر باقی نمانده بود و چند دقیقه بعد جان سپرد.» (۴۲) عباس صادقینژاد که در همان سلول بود آخرین لحظات زندگی پرویز احمدی را چنین به یاد میآورد: «در باز شد و یکی زندانی را انداختند توی سلول، با صورت افتاد روی زمین. در ابتدا نشناختمش. شدیداً کتک خورده بود. دیدیم پرویز احمدی هست که چند ساعت پیش برای بازجویی برده بودنش. تمام بدنش آثار شکستگی وجود داشت و داشت میرفت توی کوما، خیلی سعی کردیم که بهش کمک کنیم ولی بعد از ده دقیقه در حالی که سرش روی پای من بود جان سپرد. زندانبان در را باز کرد و جسد او را بیرون کشید.» (۴۳) علیرضا میرعسگری که یکی دیگر از شاهدان عینی میباشد شرایط مرگ پرویز احمدی را تأیید کرد. (۴۴)
دیدهبان حقوقبشر یک نسخه از مجاهد نشریه وابسته به سازمان را به دست آورد که در تاریخ ۲مارس۱۹۹۸(۱۱اسفند۱۳۷۶) منتشر شده و در آن از پرویز احمدی به عنوان یکی از شهدای مجاهدین یاد میکند که توسط عوامل اطلاعاتی ایران کشته شده است. (۴۵) عباس صادقینژاد در مصاحبه با دیدهبان حقوقبشر اظهار داشت که شاهد مرگ یک زندانی دیگر به نام قربانعلی ترابی بوده است. ترابی پس از بازگشت از یک جلسه بازجویی به سلولی که صادقینژاد در آن محبوس بود، جان داد. (۴۶)
استشهادات محمدحسین سبحانی
محمدحسین سبحانی از سپتامبر ۱۹۹۲(شهریور۱۳۷۱) تا ژانویه ۲۰۰۱(دیماه۱۳۷۹) به مدت هشتسالونیم بهطور انفرادی در کمپ اشرف که کمپ اصلی مجاهدین در عراق میباشد محبوس بود. وی پس از آن به زندان ابوغریب منتقل شده و در سال ۲۰۰۲(۱۳۸۰) عراق را ترک کرد. (۴۷) سبحانی نخستینبار در سال ۱۹۷۷(۱۳۵۵) یک سال پیش از وقوع انقلاب ضدسلطنتی در ایران با سازمان مجاهدین مرتبط شد. این ارتباط در سال ۱۹۷۹(۱۳۵۷) شکل حرفهای و تماموقت! به خود گرفت. وی همراه با مقر شاخه نظامی سازمان به داخل عراق منتقل شد. سبحانی به تدریج به ردههای بالاتری منتقل شد و سرانجام در سال ۱۹۹۱(۱۳۶۹) به عضویت کمیته مرکزی مجاهدین در آمد. اما وی به دنبال انقلاب ایدئولوژیک و طلاقهای اجباری متعاقب آن اختلافاتی با مسیر رهبری سازمان پیدا کرد. اختلاف با مسعود و مریم رجوی و سایر اعضای کمیته مرکزی در سال ۱۹۹۲(۱۳۷۰) به اوج خود رسید.
به گفته سبحانی، مسعود رجوی خواستار آن بود که سازمان صرفنظر از نتیجه جنگ ایران و عراق و شکست صدام در جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱، به حضور خود در عراق ادامه دهد. رجوی همچنان امید داشت که جنگ ایران و عراق دوباره از سر گرفته شود و استراتژی خود را بر این اساس بنا نموده بود. سبحانی میگوید که با توجه به وضعیت نابسامان ارتش عراق امکان یک جنگ دیگر را بسیار بعید میدید، اما سایر اعضای کمیته مرکزی اظهارات او را چالشی علیه رهبری رجوی تلقی کردند: «تا وقتی که انتقاداتی که من مطرح میکردم کمرنگ بود سازمان برخورد خیلی جدی با من نداشت. ولی به مرور که پیش رفتیم سؤالات من جدیتر شد، آنها برخوردشان تغییر کرد. به این شکل بود که وقتی توی صحبتهای حضوری با مسعود و مریم رجوی مطرح کردم و همچنین با دیگر اعضای کادر مرکزی، ولی در واقع تضادها و ابهامات سیاسی حل نمیشد و آنها به یقین رسیدند که به هر صورت دیگر نقطه مشترکی نداریم. در ۲۸اوت۱۹۹۲(۶شهریور۱۳۷۱) جلسهای تشکیل دادند. خودشان اسمش را گذاشتند نشست تعیین تکلیف؛ یعنی شخص باید تعیین تکلیف کند که میخواهد بماند یا برود. در آنجا با تهدید و فحش و کتککاری شروع میشد. ضمن اینکه چون من جایگاه مسئول را داشتم با من یک رفتار محتاطانهتری میکردند، ولی برای سایر افراد این شرایط بدتر بود. در پایان به من گفتند که این سؤالات و ابهامات بهانه هست و تو از مبارزه بریدهای و دیگر توان مبارزه نداری.» (۴۸)
روز ۳۱اوت۱۹۹۲(۹شهریور۱۳۷۱) سبحانی به زندان منتقل شده و برای هشت سالونیم در سلول انفرادی نگه داشته شد: «وقتی رفتم داخل زندان و طی پروسه دو۲ ماه اول برخوردها را دیدم برای من جداً همه چیز ریخت. یعنی من قبل از زندان اختلافات سیاسی با سازمان داشتم. من میگفتم نظر من این است و نظر چیز دیگری. یعنی من توی محتوی و وجود سازمان سؤال نمیبردم. داخل زندان من روی دیوار سلول علامت میزدم. غیر از کتکهای خورده ریز، یازده مورد شکنجههای مفصل را روی دیوار زندان خط کشیدم. من کتکهای مفصل با چوب و فانوسقه یا کمربندهای نظامی چرمی بسیار زخیم را به یاد دارم.» (۴۹) در ژانویه ۲۰۰۱(دیماه ۱۳۷۹) سبحانی به مقامات عراقی تحویل داده شد. وی یکماه را در زندان مخابرات به سر برد و سپس به ابوغریب منتقل شد. حبس وی در زندان ابوغریب تا ۲۱ژانویه۲۰۰۲(۱بهمن۱۳۸۰) ادامه یافت تا اینکه با اسیران جنگی عراق مبادله و به ایران بازگردانده شد. بعد از سه روز بازجویی توسط مأموران دولتی ایران او موفق به فرار شد. وی هماکنون در اروپا زندگی میکند.
یاسر عزتی
یاسر عزتی در ۲۷مه۱۹۸۰(۶خرداد۱۳۵۹) متولد شد. به گفته یاسر عزتی پدرش حسن عزتی که به نریمان معروف بود از بازجویان معروف زندانهای مجاهدین بود. مادرش اکرم قدیمالایام در جریان یکی از عملیاتهای نظامی سازمان کشته شد. (۵۰) عزتی در سن سه سالگی همراه با خانوادهاش به عراق رفته و در داخل کمپهای نظامی سازمان رشد کرد. در جریان جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱(۱۳۷۰) عزتی و سایر بچههای درون کمپها از پدران و مادران خود جدا شده و به خارج از عراق فرستاده شدند.
عزتی در سه سال بعد با سه خانواده مختلف در کانادا زندگی کرد. این خانوادهها از هواداران سازمان بودند. در تابستان ۱۹۹۴(۱۳۷۳) سازمان عزتی را به کلن در آلمان منتقل کرد. وی در آنجا در خانه گروهی ویژه فرزندان مجاهدین اقامت نمود. عزتی در سن هفده سالگی برای انجام آموزشهای نظامی از سوی سازمان عضوگیری شد و در ژوئن ۱۹۹۷(تیر۱۳۷۶) به عراق فرستاده شد. او میگوید: «پس از ۶ ماه در عراق گفتم دیگر نمیخواهم در سازمان بمانم و درخواست رفتن کردم. در زمانی که من در اروپا بودم یک چهره آزادیخواهانه از سازمان میدیدیم. ولی داخل عراق یک چهره دیگر دیدم. یعنی سانسور اخبار و حق نداشتن صحبت درباره هر مسألهای که میخواستیم. به من گفتند که تنها راه خروج، رفتن به ایران است و من از رفتن به ایران میترسیدم.»(۵۱)
ابزارهای اجرایی سازمان برای کنترل تفکر و اندیشه در بین اعضا عزتی را در شرایط دشواری قرار داد. به گفته وی اعضای ارشد مجاهدین در نشستهای متعددی به افراد گوشزد میکردند که به هیچچیز جز مناسبات فکر نکنند. وی گفت: «ما باید به طور مرتب گزارشهایی در انتقاد از خود مینوشتیم. اگر فکری در خارج از چارچوب سازمان داشتیم باید آن را گزارش میکردیم.» دشوارترین تجربه عزتی در تابستان ۲۰۰۱(۱۳۸۰) اتفاق افتاد: «نشستی بود به اسم طعمه، این نشست ۴ ماه مستقیم طول کشید. تمام اعضا اردوگاه در این نشستها حضور داشتند. در این زمان بسیاری از اعضا میخواستند سازمان را ترک کنند. مسعود رجوی در ابتدا بحثهای پایهای مجاهدین را مطرح کرد و بعداً بحث استراتژی مجاهدین و در پایان صحبتش موضوع کسانی که میخواهند از سازمان خارج شوند را مطرح کرد. هدفش ترساندن اعضا بود و کسانی که قصد ترک سازمان را دارند بهعنوان خیانتکار معرفی کند. در این ۴ ماه جلسات از صبح تا شب تشکیل میشد، افرادی که با سازمان مشکل داشتند را بر جلوی بلندگو میآوردند و آنها را مجبور میکردند که از خودشان انتقاد کنند و بگویند که قصد ترک ندارند. هر کس یک ذره چیزی از واقعیت شروع به صحبت میکرد به او میپریدند و فحش میدادند و به او میگفتند که تو مزدور رژیم هستی. بعد از آن ۴ ماه من هم زیر فشار روانی بودم. زیر فشار این نشستهای آنجا مجبور شدم چندین مدرک امضا کنم که میخواهم داخل سازمان بمانم.» (۵۲) در ژوئن ۲۰۰۴(تیر۱۳۸۳) و به دنبال اشغال عراق توسط آمریکا، یاسر عزتی توانست از کمپ اشرف بگریزد، وی هم اکنون در اروپا زندگی میکند.
فرهاد جواهرییار
فرهاد جواهرییار یکی از اعضای سابق مجاهدین در عراق میباشد. (۵۳) وی عهدهدار سمتهای مختلفی در عملیات اطلاعاتی و امنیتی سازمان بوده است. جواهرییار در ۱۹۹۵(۱۳۷۴) از زندانی شدن اعضای ناراضی در داخل کمپهای سازمان در عراق مطلع شد. وی طی نامهای به مسئول خود خواستار کنارهگیری از سمت خود و ترک سازمان شد. مسئول او به کرات تلاش نمود با تهدید و ارعاب وی را وادار به ماندن نماید. ادامه نارضایتیهای جواهرییار سرانجام موجب حبس او در زندانهای مختلف در داخل کمپهای سازمان از نوامبر ۱۹۹۵(آبان۱۳۷۴) تا دسامبر ۲۰۰۰(آذر۱۳۷۹) شد. پس از آن وی به مقامهای عراقی تحویل داده و به زندان ابوغریب منتقل شد.
جواهرییار تا ژانویه ۲۰۰۲(دیماه ۱۳۸۰) در ابوغریب محبوس بوده و سپس به ایران بازگردانده شد. جواهرییار در اوت ۱۹۸۲(مرداد۱۳۶۱) به عضویت سازمان مجاهدین در تهران در آمد و به مقاومت مسلحانه زیرزمینی پیوست. او در اکتبر ۱۹۸۴(مهر۱۳۶۳) توسط حکومت ایران دستگیر و چهار سال در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت به سر برد. وی پس از آزادی با نیروهای سازمان در اروپا تماس گرفت و به کمک آنها بهطور قاچاقی به کراچی و سپس به عراق برده شد. جواهرییار در سال ۱۹۸۹(۱۳۶۸) وارد عراق شده و عضو فعال شاخه نظامی مجاهدین شد.
جواهرییار در سال ۱۹۹۵(۱۳۷۴) و پس از آنکه از حبس تعدادی از اعضای سازمان در کمپهای عراق مطلع شد، امید خود به مجاهدین را از دست داد: «در ژوئیه ۱۹۹۵ (تیر۱۳۷۴) من از یک عملیات شناسایی به قرارگاه اشرف برگشتم. در طی چند ماه قبل از آن متوجه شده بودم که بعضی از دوستانم غیب شده بودند، به من گفته شد که آنها برای عملیات به ایران رفتهاند. ولی بعداً که دو نفر از آنها اکبر اکبری و علی طالقانی را دیدم به من گفتند که در این مدت سازمان آنها را زندانی کرده بود و به آنها فشار آورده شده بود که به رابطه با سیستم اطلاعاتی ایران اعتراف دروغین بکنند. همچنین آنها را مجبور به امضا مدارکی کرده بودند که هیچ وقت مناسبات سازمان را ترک نخواهند کرد. من باورم نمیشد که مجاهدین به همان ابزاری که دولت ایران استفاده میکرد متوسل شوند، یعنی شکنجه کردن و وادار کردن به نوشتن اعترافنامههای دروغین. چندینبار برای مسئول خودم گزارش نوشتم و به این موارد اعتراض کردم و تقاضای خروج از مناسبات سازمان را کردم. ولی به هیچکدام از درخواستهایم ترتیب اثر ندادند.» (۵۴)
جواهرییار به درخواست خود برای ترک سازمان پافشاری نمود اما به او گفته شد که با توجه به اطلاعات وسیعی که از فعالیتهای مجاهدین دارد به او اجازه کنارهگیری داده نخواهد شد. جواهرییار هنگامی که متوجه شد مجاز به خروج نیست، تصمیم به فرار گرفت. وی در ۲۸نوامبر۱۹۹۵(۷آذر۱۳۷۴) از کمپ اشرف گریخت و کوشش نمود خود را به مرزهای اردن برساند. اما دو روز بعد یعنی در ۳۰ نوامبر توسط نیروهای عراقی در نزدیکی شهر تکریت دستگیر شد. جواهرییار از نیروهای عراقی خواست که او را به سازمان تحویل ندهند، اما با این وجود وی به کمپ اشرف باز گردانده شد. او پنج سال بعد، نوامبر ۱۹۹۵ تا دسامبر ۲۰۰۰، را در سلولهای انفرادی مختلف درون کمپ سازمان گذراند. وی میگوید: «در دو ماه اول توی یک اتاق پیشساخته که بنگال میگفتند زندانی بودم، به من گفتند که از قرارگاه نمیتوانم خارج شوم، گفتند شما میتوانید انتخاب کنید توی یک قسمت دیگر مثلاً نانوایی کار کنید یا خیابان جارو بزنید. وقتی قبول نکردم رفتارشان بدتر شد و به یک زندان توی خیابان ۴۰۰ قرارگاه اشرف منتقل شدم، سلولی بود سه در دوونیم متر و با یک راهرویی به عرض یک متر درازای سهونیم متر به یک دستشویی کوچک وصل بود. در فوریه ۱۹۹۶(بهمن ۱۳۷۴) چندینبار داد میکشیدم و با صدای بلند اعتراض میکردم. برای مجازات، من را به مدت سه هفته پشت سر هم در یک توالت زندانی کردند، خیلی سخت بود. هیچ جایی برای دراز کشیدن یا خوابیدن نبود. کف آنجا کاشیهای سرد و تر بود. واقعاً تجربه وحشتناکی بود.» (۵۵)
رهبری سازمان از جمله مسعود رجوی به جواهرییار قول دادند که به زودی آزاد میشود، اما آنها هر بار قول خود را زیر پا نهادند. جواهرییار تا دسامبر۲۰۰۰(دیماه ۱۳۷۹) در سلولهای انفرادی کمپ اشرف و کمپ پارسیان محبوس بود. وی پس از آن به نیروهای اطلاعاتی عراق (مخابرات) تحویل داده شد. او یک ماه در زندان مخابرات به سر برد و پس از آن به ابوغریب منتقل شد. جواهرییار در ۲۱ژانویه۲۰۰۲(۱بهمن۱۳۸۰) به ایران مبادله شد. وی ایران را ترک نمود و هماکنون در اروپا زندگی میکند.
علی قشقاوی
علی قشقاوی در سال ۱۹۸۹(۱۳۶۸) و بهعنوان یک مبارز به سازمان مجاهدین پیوست. وی در فوریه ۱۹۹۵(۱۳۷۴) در هنگام چک امنیتی دستگیر و برای چهار ماه در کمپ اشرف حبس شد. وی در مصاحبه با دیدهبان حقوقبشر تجربه این چهار ماه را چنین تشریح کرد: (۵۶)
«یک شب در ژانویه ۱۹۹۵ (دی ماه ۱۳۷۳) به من گفتند یک فرمانده مرکز به اسم معصومه ملکمحمدی عضو شورای رهبری با تو کار دارد. خوب آن موقع من هنوز تو فضای خام و سادگی سازمان بودم. فکر میکردم الان فرمانده مرکز با من کار دارد، یک مسأله از من حل میشود و ما در کنار بزرگی مینشینیم و فیضی میبریم. سوار یک ماشین نظامی شدیم، نزدیکیهای دوازده شب بود. به یک مجموعه ساختمانهایی به اسم اسکان که قبلاً اعضای سازمان که خانواده داشتند در آنجا زندگی میکردند، رفتیم. جایی خیلی پرت توی گوشه قرارگاه اشرف، یک جای وحشتناک و بیابان برهوت بود. دیدم آنجا پنج شش نفر آدم هستند و من را آنجا گذاشتند در اتاقی و گفتند منتظر باش. پشت سر من یک نفر دیگر به اسم حسین ناظم را هم آوردند توی آن اتاق. حسین ناظم چون سالیان بسیار در زندان جمهوری اسلامی بوده آن فضا را یک ذره بو برده بود ولی من آن موقع ساده بودم و اصلاً متوجه نبودم. یک دفعه چند نفر ریختند روی سر ما. چشمهای ما را بستند، دستهای ما را بستند و بعد ما را بردند و سوار یک ماشین کردند و بردند و حدوداً نیمساعت توی این بیابانها چرخاندند.
بالاخره بعد از نیمساعت ما را بردند جایی که تا آن زمان نمیدانستم آنجا زندان است که تقریباً وسط قرارگاه هست. در خیابان ۴۰۰ قرارگاه اشرف، نزدیک تانکر آب. تا آن موقع فکر میکردم مهمات یا اسناد محرمانه آنجا نگهداری میشود. ما را بردند و لباسهایمان را گرفتند و لباس زندان دادند. ما را ته یک سلول بزرگ انداختند. دیدیم حدود ۲۵ نفر آنجا هستند. سلول همکف ساختمان بود، یک پنجره کوچه به سمت بیرون بود، دستشویی و حمام و اینجور چیزها داخل همان سلول تعبیه شده بود. آنجا برای مدتی روز به روز نفرات را میبردند برای بازجویی، کتک میزدند و میآوردند.
یک شکل کتکزدن این بود که به ساق پای زندانی مداوم با چکمه سربازی که جلویش آهنی بود لگد میزدند. شکنجه دیگری این بود که یک طنابی میبستند به گردن زندانی و اینها را روی زمین میچرخاندند. وقتی بر میگشتند توی سلول گردنهایشان آن قدر ورم کرده بود که گردن و سرشان به اندازه یک متکا بود. به ساقِ پا زدن را من خودم تجربه کردم و فهمیدم با چی میزدند. در یکی از بازجوییها، بازجو به من گفت تو اگر به ما تضمین ندهی که برای همیشه پیش رهبری میمانی من تو را اینجا میکشم. من گفتم چه جورِ بهتری بهتون تضمین بدهم. من آمدم اینجا با رژیم بجنگم. تضمین از این بالاتر؟ گفت نه. الان انقلاب ایدئولوژیک آمده و سخت شده شما میخواهید بروید، من از چشمهای تو میخوانم که تو ماندگار نیستی
بازجو رفت توی اتاق بغلی و گفت من الان میروم کفشم را میپوشم میآیم و پدرت را در میآورم. خیلی بد دهن بود. یک کفش سربازی که جلوش آهنی بود پوشید. دو تا قلچماق هم نگهبان بودند. با این کفش به زانوی من میزد و به ساق پای من میزد. آنقدر زدند که این تعادل کشکولهایش به هم خورده و هنوز درد میکند. بازجوییها بالای ۳۰ تا ۳۶ ساعت پشت سر هم ادامه داشت. «قشقاوی در می ۱۹۹۵(اردیبهشت۱۳۷۴) آزاد شد. پیش از آزادی مسعود رجوی با وی ملاقات نموده و گفت شعبه قضایی ارتش آزادیبخش تو را تبرئه نموده است.
پس از این تجربه قشقاوی تلاش نمود راهی برای فرار از کمپ اشرف بیابد. در ۲۰مارس۱۹۹۹(۲۹اسفند۱۳۷۷) او برای ۴۵ روز به زندان افتاده و پس از آن به نیروهای اطلاعاتی عراق تحویل داده شد. وی ۴۵ روز دیگر در زندان مخابرات در مرکز بغداد محبوس و سپس به ابوغریب منتقل شد. قشقاوی در ۲۱ژانویه۲۰۰۲(۲بهمن۱۳۸۰) به ایران مبادله شد. در ایران، پس از بازجویی، وی به ۹ سال زندان محکوم شد. پس از گذراندن ۱۶ ماه در زندان وی شامل یک مرخصی ۴۸ ساعته برای دیدار خانوادگی شد. او از این موقعیت برای فرار استفاده کرد و در اوت ۲۰۰۳(مرداد۱۳۸۲) از ایران خارج شد. وی هماکنون در اروپا زندگی میکند.
علیرضا میرعسگری
علیرضا میرعسگری در سال ۱۹۹۴(۱۳۷۳) معاونت مدیریت یکی از واحدهای نظامی سازمان را بر عهده داشت که به تدریج نگران ارتباطات سازمان با ارتش عراق شد. او در ژانویه ۱۹۹۵(بهمن۱۳۷۳) دستگیر و زندانی شد. وی در ژوئن ۱۹۹۵(تیر۱۳۷۴) پس از امضای تعهدنامهای مبنی بر عدم ترک سازمان آزاد شد. او مجدداً در سال ۱۹۹۸(۱۳۷۷) دستگیر و هشت ماه در سلول انفرادی محبوس شد. در سال ۲۰۰۱(۱۳۸۰) وی در حال برنامهریزی برای فرار بود که نقشهاش کشف و تا سال ۲۰۰۳(۱۳۸۲) زندانی شد. پس از آن نیروهای عراقی او را از مجاهدین تحویل گرفته و در مرز ایران و عراق رها کردند. میرعسگری دستگیری ناگهانی خود در سال ۱۹۹۵ را چنین شرح میکند:
«من شخصاً ۲۹ژانویه۱۹۹۵(۹بهمن۱۳۷۳) بهطور خیلی ناگهانی دستگیر شدم. به من گفتند میخواهیم با تو درباره عملیات داخلی صحبت کنیم. من هم خیلی برایم طبیعی بود، چون بارها این کار را کرده بودم. بردنم توی یک اتاق و گفتند بنشین اینجا تا بیاد باهات صحبت کند. شخصی به اسم حسن محصل که از افراد ضداطلاعات بالای سازمان هست آمد با من صحبت کند. یک برگه گذاشت جلوی من و گفت که شما به جرم نفوذ به ارتش آزادیبخش دستگیر میشوید. این برگه را پر کن. من باورم نمیشد. خیلی تعجب کردم و خندهام گرفت. محصل شروع کرد به فحاشی کردن و گفت برو کنار دیوار وایستا. من رفتم کنار دیوار و ایستادم که دو یا سه نفر ریختند تو و دستبند و چشمبند زدند. خیلی شوکه شده بودم. من را انداختند کف ماشینی و توی قرارگاه برای ۴۵ دقیقه دور میزدند.
بردنم در یک جایی نمیدانستم اصلاً کجا هستم. شخصی به اسم حسن سادات دربندی که اسم تشکیلاتیاش عادل هست، چشمبند را برداشت و من را انداخت توی یک سلول که جمعی بود. باورم نمیشد که این اتفاقات بیفته و فکر کردم در سازمان کودتا شده، هر روز یک عده از زندانیان را برای بازجویی میبردند و کتک میزدند و با سر و صورتهایی که خیلی ورم کرده و باد کرده بود بر میگشتند. بعد از چند روز موقع بازجویی من شد، بازجو پرسید برای چی به سازمان پیوستی؟ گفتم که برای مبارزه با رژیم. ولی او میگفت این حرفها واقعی نیست. چند روز اول فقط کتک میخوردم. خیلی وضع غمناکی بود و میخواستم خودکشی کنم. من فقط هفده سالم بود وقتی که به نیروهای سازمان در عراق پیوستم. من یک شاگرد دبیرستانی بودم و بعد از آن تمامی عمرم را در سازمان گذرانده بودم. بالاخره مجبور شدم که مدارکی که خودشون میگفتند را بنویسم و امضا کنم که من یک نفوذی وزارت اطلاعات ایران هستم. بعد از این من را به یک دیدار با مسعود رجوی بردند که به من گفت اگر تعهد بدهم که دو سال دیگر در سازمان بمانم، بعد از دو سال من را به اسپانیا میفرستند.» (۵۷)
میرعسگری در ژوئن ۱۹۹۵(تیر۱۳۷۴) آزاد شد. وی دو سال برای رهایی از سازمان و انتقال به اسپانیا منتظر ماند. اما به او گفته شد به خاطر اطلاعات زیادی که دارد نمیتواند برود. اعتراض میرعسگری به زندانی شدن مجددش انجامید: «در ۲۵مارس۱۹۹۸(۵فروردین۱۳۷۷) من را مجدداً به زندان انداختند و همان پرونده قبلی را رو کردند و گفتند بر اساس اعتراف خودت تو نفوذی هستی و نمیشود اعتماد کرد. به مدت هشت ماه توی زندان انفرادی بودم. در این مدت به من گفتند که خواهرت در ایران دستگیر و اعدام شده است. بعدها فهمیدم که این حقیقت ندارد.» (۵۸) میرعسگری پس از آنکه از تقاضای خود برای ترک سازمان صرفنظر کرد از زندان آزاد شد. از آنجا که میدانست سازمان به او اجازه خروج نمیدهد تصمیم به یافتن راهی برای فرار گرفت. اما نقشه فرار او کشف شد و وی مجدداً به زندان افتاد. او از سال ۲۰۰۱(۱۳۸۰) تا ۲۰۰۳(۱۳۸۲) برای نزدیک به دو سال در سلول انفرادی حبس شد. در فوریه ۲۰۰۳(بهمن۱۳۸۰) یعنی چند ماه پیش از تهاجم آمریکا به عراق میرعسگری به نیروهای عراقی تحویل داده شد. آنها نیز وی را به مرز اروند برده و رهایش کردند. وی هماکنون در اروپا زندگی میکند.
اکبر اکبری
اکبر اکبری در سال ۱۹۷۸(۱۳۵۷) و در آستانه انقلاب ایران با سازمان مجاهدین آشنا شد. وی در فوریه ۱۹۷۹(بهمن۱۳۵۷) ارتباط حرفهای خود را با سازمان آغاز نمود. او در ژوئن ۱۹۸۴(خرداد۱۳۶۳) توسط حکومت ایران دستگیر و برای چهار سال به زندان افتاد. اکبری در سپتامبر ۱۹۸۸(شهریور۱۳۶۷) از زندان آزاد شد و چند ماه بعد به نیروهای سازمان در عراق پیوست. (۵۹) وی در سال ۱۹۹۳(۱۳۷۲) تصمیم به ترک سازمان گرفت و طی نامههای متعددی از مسئول خود تقاضای خروج کرد
وی میگوید: «مسئول من مهدی ابریشمچی بود که از اعضای ارشد کادر مرکزی است. بعد از اینکه به او نامهای نوشتم که قصد خروج از سازمان را دارم، او من را به دفترش خواند. نامهها را پاره کرد و در سطل انداخت و گفت بحث منتفی است و این حرفها را به هیچ کس نزن. دیگر اعضا ارشد سازمان هم در ملاقاتهایشان همین طور برخورد میکردند. (۶۰)
اکبری مسئول ستاد روابط بود. وی وظایف حساسی نظیر گارد حفاظت شخصی مسعود رجوی را بر عهده داشت. اکبری در دسامبر ۱۹۹۳(آذر۱۳۷۲) دستگیر و در زندانی در داخل کمپ اشرف محبوس شد. وی میگوید: «بازجوییها خیلی خشن بود و از روز اول حسابی کتک میزدند، چشمبند میزدند و دستهایم را از پشت به یک صندلی میبستند. پاهایم را هم به پایه صندلی میبستند. صندلی ثابت بود، به زمین جوش خورده بود و من هیچ امکان تکان خوردن نداشتم. شکل زدن اینطور بود که با لوله شلنگ و یا پوتین سربازی به ساق پا میزدند، به سر و صورتم هم با یک دمپایی خشک پلاستیکی میزدند. از من میخواستند که اعتراف کنم مزدور رژیم ایران هستم. بعد از چند بار بازجویی خود بازجو نامهای را دیکته کرد و به من فشار آورد که امضا کنم. بعد به من گفت حالا ثابت شد که تو یک مزدور نفوذی رژیم ایران هستی.» (۶۱) اکبری سپس همراه با یک گروه از زندانیان به ملاقات مسعود رجوی برده شد. رجوی به آنها گفته که همگی به طور مشروط بخشیده شده و میتوانند به مسئولیتهای خود باز گردند. او در ژوئن ۱۹۹۵(تیر۱۳۷۴) از زندان آزاد شد.
اکبری در فوریه ۱۹۹۹(بهمن۱۳۷۷) از کمپ اشرف گریخت و به سوی مرزهای اردن فرار کرد. اما نیروهای امنیتی عراق وی را در شهر رمادی دستگیر کرده و به سازمان تحویل دادند. وی میگوید: «وقتی که من را به قرارگاه اشرف بردند، در آنجا در یک اتاق در حضور اعضای ارشد سازمان، حسن محصل به من گفت که تو به عنوان یک نفوذی زندانی میشوی. من را به جایی به اسم قلعه افسانه که لشکر ۵۴ هم میگفتند بردند و در آنجا برای یک سال تمام از فوریه ۱۹۹۸(بهمن ۱۳۷۶) تا مارس ۱۹۹۹(اسفند ۱۳۷۷) در حبس انفرادی بودم.» (۶۲)
اکبری در مارس ۱۹۹۹(اسفند۱۳۷۷) به نیروهای عراقی تحویل داده شد و تا ۲۱ژانویه۲۰۰۲(۱بهمن۱۳۸۰) در زندان ابوغریب حبس شد. وی پس از آن با اسرای جنگی عراقی مبادله و به ایران باز گردانده شد. وی در ایران زندانی شد، ولی در طی یک مرخصی برای دیدار خانوادگی فرار کرد. اکبری اکنون در اروپا زندگی می کند.
سید امیر موثقی
سید امیر موثقی در سال ۱۹۸۴(۱۳۶۳) به سازمان مجاهدین پیوست، اما حکومت ایران وی را در همین سال دستگیر و تا ۱۹۸۷(۱۳۶۶) زندانی کرد. او پس از رهایی به پاکستان رفته و در ژوئن ۱۹۸۸(تیر۱۳۶۷) به نیروهای سازمان در عراق پیوست. (۶۳) موثقی در سال ۲۰۰۱(۱۳۸۰) خواستار ترک سازمان شد اما با تقاضای او مخالفت شد. در سپتامبر ۲۰۰۱ جلسه دادگاه! با حضور مریم و مسعود رجوی تشکیل شد و آنها با خروج او مخالفت کردند. پس از آن وی مورد آزار و تحقیر قرار گرفت: «من را در یک نشست بزرگی که حدوداً ۶۰۰ نفر آنجا بودند بردند و در میان جمعیت چرخاندند. آنها روی من تف میانداختند، فحش میدادند و لگد میزدند. بعد از آن در یک اتاق بنگالی شدم و تا ۲ژوئن۲۰۰۲(۱۲خرداد۱۳۸۱) در حبس انفرادی بودم. پس از آن من را به نیروهای عراقی تحویل دادند و آنها هم من را در زندان ابوغریب زندانی کردند. در ۱۸مارس۲۰۰۳(۲۷اسفند۱۳۸۱) به ایران مبادله شدم.» (۶۴)
منابع
۱. برای تاریخچه جامعی از سازمان نگاه کنید به کتاب
Ervand Abrahamian. The Iranian Mojahedin (New Haven: Yale University Press ۱۹۸۹).
۲. کمپ اشرف در نزدیکی شهر الخالص واقع در شمال بغداد میباشد.
۳. مصاحبه دیدهبان حقوقبشر با مقامهای ارتش آمریکا از طریق ایمیل در ۱۰مارس۲۰۰۵.
۴. بر اساس منابع ارتش آمریکا تعداد و تاریخ بازگشت این افراد از این قرار بوده است، بیستوهشت نفر در دسامبر ۲۰۰۴(آذر۱۳۸۳)، سیزده نفر در ژانویه ۲۰۰۵(دیماه۱۳۸۳)، صد نفر در ۳مارس ۲۰۰۵(۱۳اسفند۱۳۸۳) و صد وسیودو نفر در ۹مارس۲۰۰۵(۱۹اسفند۱۳۸۳).
۵. US grants protection for anti, Tahran group in Iraq. Reuters. ۲۶July۲۰۰۴.
۶. اعضای سابق سازمان مجاهدین که در ابوغریب محبوس شده بودند به دیدهبان حقوقبشر گفتند که بر روی درب سلولهای آنها پلاک «امانت مجاهدین» نصب شده بود.
۷. مجاهد، شماره ۲۴۱، ۴آوریل۱۹۸۵(۱۵فروردین۱۳۶۴). مجاهد نشریه رسمی سازمان مجاهدین بوده که در آن زمان بهطور هفتگی منتشر میشد.
۸. کتاب
Masoud Banisadr. Memoirs of an Iranian Rebel (London: Saqi Books۲۰۰۴)
را ببینید. در مورد گزارشهای خود انتقادی صفحات ۲۳۰، ۲۱۰ در مورد طلاقهای اجباری صفحات ۳۰۷ الی ۳۱۱، در مورد نفی جنسیت صفحات ۳۱۳ الی۳۴۰. بلافاصله پس از ازدواج مردیم و مسعود رجوی فرمانده ستاد نظامی سازمان مجاهدین با انتشار اطلاعیهای گفت: «برای انجام وظیفه در موضع سازمانی و تشکیلاتی، مسئولیت، خود در شرایط فعلی نیاز مبرم به تعمیق هرچه بیشتر این انقلاب ایدئولوژیکی دارید، باید بهای لازم را بپردازید و وقت و انرژی لازم را جهت تعمیق آن و جذب آموزشهای مربوطه اختصاص دهید. «مجاهد شماره ۲۴۲، ۱۲آوریل۱۹۸۵(۲۳فروردین۱۳۶۴). ستاد بخش اجتماعی سازمان هم در اطلاعیهای گفت: «درک این انقلاب عظیم...در واقع درک و فهم عمیق عظمت ترکیب نوین رهبری ما یعنی رهبری مسعود و مریم و ایمان به آنها و همچنین اطاعت ایدئولوژیک و انقلابی از آنهاست. «مجاهد شماره ۲۴۲، ۱۲آوریل۱۹۸۵.
۹. Arifa Akhar Human torches mark protest: ۱۰ Iranian exiles become fireballs,two die martyrs The Independent, ۲۰July۲۰۰۳ Maryam Rajavi, Empower Iran.s opposition forces checking the Mullahs,International.
۱۰. Herad Tribune, ۲۸January۲۰۰۵ Katherine Shrader, Iranian Group Seeks Legitimacy in U.S Associated Press, ۲۴February۲۰۰۵.
۱۱. فرهاد جواهرییار، علی قشقاوی، محمدحسین سبحانی و اکبر اکبری در تاریخ ۲۱ژانویه۲۰۰۲(۱بهمن۱۳۸۰) توسط مقامات عراقی به ایران مبادله شدند، امیر موثقی در ۱۸مارس۲۰۰۳(۲۷اسفند۱۳۸۱) مبادله شد، علیرضا میرعسگری در فوریه ۲۰۰۳(بهمن۱۳۸۱) در مرز ایران و عراق رها شد، یاسر عزتی در ژوئن ۲۰۰۴(خرداد۱۳۸۳) عراق را ترک کرد. عباس صادقینژاد در ۲۰ژوئن۲۰۰۲(۳۰خرداد۱۳۸۱) از کمپ نظامی سازمان فرار کرد.
۱۲. محمدرضا اسکندری، طاهره اسکندری، حبیب خرمی و کریم حقی.
۱۳. فرهاد جواهرییار، علی قشقاوی، محمدحسین سبحانی، اکبر اکبری و امیر موثقی در ابوغریب زندانی شدند.
۱۴. برای اولینبار در تاریخ مبارزات رهاییبخش مردم ما در شهریور ماه سال ۱۳۴۴ سازمان با ایدئولوژی توحیدی آرمانیهای مردمی و مشی انقلابی مسلحانه بنیان گذارده شد. «بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق»
۱۵. Abrahamian The Iranian Mojahedin. p. ۸۹
۱۶. Abrahamian The Iranian Mojahedin.
۱۷. در بین مهمترین حملات سازمان باید از بمبگذاری در مقر حزب جمهوری اسلامی در ۲۸ژوئن۱۹۸۱(۷تیر۱۳۶۰) و ترور محمدعلی رجایی رئیسجمهور و محمدجواد باهنر نخستوزیر حکومت وقت ایران در سال ۱۹۸۱(۱۳۶۰) نام برد.
۱۸. Khomeinis Foes Split Washington Post. April ۴ ۱۹۸
۱۹. مجاهد، شماره ۲۴۰، ۱۴مارس۱۹۸۵(۲۳اسفند۱۳۶۳).
۲۰. مسعود بنیصدر از اقوام ابوالحسن بنیصدر است.
۲۱. Masoud Banisadr. Memoirs of an Iranian Rebel (London: Saqi Books ۲۰۰۴)
۲۲. مجاهد شماره ۲۱۴، ۴آوریل۱۹۸۵(۱۵فروردین۱۳۶۴).
۲۳. Masoud Banisadr. Memoirs of an Iranian Rebel (London: Saqi Books ۲۰۰۴)
را ببینید. در مورد گزارشهای خود انتقادی صفحات ۲۱۰ الی ۲۳۰، در مورد طلاقهای اجباری صفحات ۳۰۷ الی ۳۱۱، در مورد نفی جنسیت صفحات ۳۱۳ الی۳۴۰، ۳۱۳.
۲۴. مجاهد شماره ۲۴۲، ۱۲آوریل۱۹۸۵(۲۳فروردین۱۳۶۴).
۲۵. مجاهد شماره ۲۴۲، ۱۲آوریل۱۹۸۵.
۲۶. Iran rebels form Iraq, based army. Chicago Sun Times. ۲۰June۱۹۸۷.
۲۷. Iran accepts UN trucecall in eight year war with Iraq. Associated Press. ۱۹July۱۹۸۸.
۲۸. Banisadr. Memoirs of an IranianRebel. P. ۲۸۳.
۲۹. Incursion by rebels threaten cease, fire The Washington Post. ۳۰July۱۹۸۸.
۳۰. Rebels routed in push for Tehran. The Guardian September. ۶. ۱۹۸۸.
۳۱. Banisadr. Memoirs of an Iranian Rebel. p ۲۹۲.
۳۲. محمدرضا اسکندری، برما چه گذشت، خاطرات یک مجاهد، پاریس، خاوران، ۲۰۰۴، ص ۸۳.
۳۳. Banisadr. Memoirs of an Iranian Rebel. p. ۳۰۶
۳۴. مفهوم انقلاب ایدئولوژیک از ازدواج ایدئولوژیک مسعود و مریم رجوی در سال ۱۹۸۵ آغاز شد، متعاقب آن همه اعضای سازمان ملزم شدند با پرش ایدئولوژیک دست به پاکسازی شخصیتی بزنند، به این ترتیب همه اعضا باید با نگارش گزارشهای خود انتقادی ضعفهای شخصیتی و اشتباهات گذشته خود را مشخص میکردند. نگاه کنید به کتاب:
Masoud Banisadr. Memoirs of an Iranian Rebel (London: Saqi Books ۲۰۰۴)
۳۵. امام زمان امام دوازدهم شیعیان است. به اعتقاد شیعیان امام زمان دوازدهمین امام از نوادگان حضرت محمد(ص) بوده که در قرن دهم از نظرها غایب شد و در زمانی که توسط خدا تعیین میشود بهعنوان منجی بشری دوباره ظاهر خواهد شد.
۳۶. Banisadr. Memoirs of an Iranian Rebel. p. ۳۰۷.
۳۷. Banisadr. Memoirs of an Iranian Rebel. p.۳۱۱.
۳۸. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با فرهاد جواهرییار، ۳فوریه۲۰۰۵(۱۵بهمن۱۳۸۳).
۳۹. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با علیرضا میرعسگری، ۱۰فوریه۲۰۰۵(۲۲بهمن۱۳۸۳).
۴۰. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با کریم حقی، ۱۱فوریه۲۰۰۵(۲۳بهمن۱۳۸۳).
۴۱. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با محمدرضا اسکندری و طاهره اسکندری، ۱ و ۱۰فوریه۲۰۰۵(۱۳ و ۲۲بهمن۱۳۸۳).
۴۲. Banisadr. Memoirs of an Iranian Rebel. P. ۳۸۸.
۴۳. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با عباس صادقینژاد ۱۴فوریه۲۰۰۵(۲۶بهمن۱۳۸۳)، مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با علی قشقاوی ۶ و ۹می۲۰۰۵(۱۶ و ۱۹اردیبهشت۱۳۸۴)، مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با علیرضا میرعسگری ۱۰فوریه۲۰۰۵(۲۲بهمن۱۳۸۳).
۴۴. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با عباس صادقینژاد ۱۴فوریه۲۰۰۵(۲۶بهمن۱۳۸۳).
۴۵. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با علیرضا میرعسگری، ۱۰فوریه۲۰۰۵.
۴۶. مجاهد شماره ۳۸۰، ۲مارس۱۹۹۸(۱۱اسفند۱۳۷۶).
۴۷. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با عباس صادقینژاد، ۱۴فوریه۲۰۰۵.
۴۸، ۴۹ و ۵۰. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با محمدحسین سبحانی، ۱۴فوریه و ۶می۲۰۰۵(۲۶بهمن و ۱۶اردیبهشت۱۳۸۳).
۵۱، ۵۲ و ۵۳. مصاحبه تلفنی دیده بان حقوق بشر با یاسر عزتی، ۹فوریه ۲۰۰۵(۲۱بهمن۱۳۸۳).
۵۴، ۵۵ و ۵۶. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با فرهاد جواهرییار، ۳ و ۲۵فوریه۲۰۰۵(۱۵ بهمن و ۷اسفند۱۳۸۳).
۵۷. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با علی قشقاوی، ۹فوریه و ۶می۲۰۰۵(۲۱بهمن و ۱۶اردیبهشت۱۳۸۳).
۵۸ و ۵۹. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با علیرضا میرعسگری، ۱۰فوریه۲۰۰۵.
۶۰، ۶۱، ۶۲. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با اکبر اکبری، ۲۷ فوریه و ۶می۲۰۰۵(۹اسفند و ۱۶اردیبهشت۱۳۸۳).
۶۳ و ۶۴. مصاحبه تلفنی دیدهبان حقوقبشر با سید امیر موثقی، ۴فوریه۲۰۰۵(۱۶بهمن۱۳۸۳).
......................................
بنیاد هابیلیان
۱۲ بهمن ۱۳۹۴