دسته
فیدها
آدرس جديد نويد رهايي در تبيان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 758292
تعداد نوشته ها : 562
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

قربانعلي ترابي، از جمله  سر به نيست شدگاني است كه آغاز و پايانِ عبرت انگيزي دارد. قربان اهل روستاي گز شرقي از توابع بندر گز، از استان گلستان بود.

آغاز قربان، از محيطي سياسي/ ايدئولوژيك و از سال هاي 1355 كه وي نوجواني بيش نبود، مي باشد. سال 1355 در ايران، آغاز بيدارشدن نسلي بود كه آن نسل بعداً به نسل انقلاب شهرت يافت و بارِ انقلاب و جنگ را طي يك دهه به دوش كشيد.

قبل از سال هاي 1355، روستاي گز شرقي به دليل فعاليت حزب توده در آن ولايت، فضاي كمونيستي حاكم بود. بعد از آن سال ها، فردي به نام عليرضا آهنگري به كمك رضا اسدي عرب، طيف شريعتي و مجاهدين خلق را در آن نواحي مبلغ شدند. بنابراين، از سال هاي 1355 به بعد، ورق برگشت و بعداً آن ولايت به مجاهد محله معروف شد.

قربانعلي ترابي، از سال 1355 كه نوجواني بيش نبود، از آرمان شريعتي و مجاهدين خلق هواداري كرد تا اين كه دو سال بعد، انقلاب سال 1357 به وقوع پيوست، انقلابي كه از آرمان هاي مذهبي شريعتي، مجاهدين خلق و ساير گروه هاي مشابه و چپ، تاثير پذيرفته و شكل گرفته بود.

آغازِ حياتِ سياسي قربان از چنين محيط و اين سال ها بود. او از خانواده اي روستايي و كشاورز بود و خانواده اش تقريباً فقير و پدر و مادرش بي سواد بودند. داراي چهار برادر و دو خواهر بود.

قربان پس از اين كه به سن بلوغ رسيد، با زني به نام زهرا سراج، ازدواج كرد. زهرا سراج، چند سال قبل از ازدواج با قربان، نامزد رضا اسدي عرب بود، همان فردي كه با دوست ديگرش به نام عليرضا آهنگري، بنيادِ فعاليت هاي مذهبي در آن محل را بنا نهاده و بعداً خود در سال 1355، در درگيري با نيروهاي رژيم شاه، كشته شده بود. با اين وصف، در ملاء عمومي و در بين مردم، ازدواج اين دو تن قربان و زهرا، با ملامت و شماتت مردم روبرو شد.

 بعد از انقلاب سال 1357، از خانواده قربان، برادرش محمدرضا و خواهرانش مريم اولياء و معصومه، نيز هوادار سازمان شدند كه با اين احتساب، خانه و كاشانه قربان به كانون فعاليت هاي مجاهدين خلق بر عليه جمهوري اسلامي، بدل شد.

فاز و دوران جدل هاي سياسي و ايذايي مجاهدين خلق و جمهوري اسلامي، به سرعت و طي فاصله سال هاي 1357 تا سال 1360 به پايان خود رسيد. مجاهدين خلق در 30 خردادماه سال 1360، عليه حكومت جمهوري اسلامي، مبارزه مسلحانه اعلام كردند و عملاً وارد فاز نوين و خطرناكي در داخل ايران شدند. در اين سال بود كه محمد رضا ترابي، به دليل هواداري از سازمان و اين كه برادرِ قربانعلي ترابي بود، در تاريخ 5 مردادماه از جانب رژيم جمهوري اسلامي به اعدام محكوم شد و در اين رابطه رژيم اجازه نداد حتي جسد محمدرضا كه به همراه چهار مجاهد خلق ديگر اعدام شده بود، در گورستان محل دفن شوند، بلكه اجساد را كه محمدرضا ترابي نيز يكي از آنان بود، در حياط خانه هايشان دفن كردند.

قربان در سال 1360، ابتدا فراري بود و سپس به همراه دو خواهر و داماد خانواده كه حميد امامي نام داشت، در حالي كه از مرز تركيه خارج مي شدند، جملگي دستگير شده و از اين بابت و جرم هاي ديگري كه قربان بر عليه جمهوري اسلامي مرتكب شده بود، جمعاً بيش از شش سال از عمر خود را در زندان اوين سپري كرد. قربان، اواخر سال 1366 از زندان اوين آزاد شد، در حالي كه آزارها و شكنجه هاي زيادي ديده بود و حتي آثار شكنجه در كمر و پاهاي قربان مشاهده مي شد.

او پس از اين كه از زندان آزاد شد، براي وصل مجدد به سازمان، به تهران و نزد دوستان و اقوامش رفت. او در تهران به سازمان وصل شد و سپس به شهر مشهد رفت و ادامه همكاري اش را با سازمان، در آن شهر ادامه داد.

عيد سال 1368، قربانعلي ترابي، بنا به دستورِ سازمان، دوباره سعي اش را كرد تا اين بار نيز همراه اعضاي خانواده اش، از مرز ايران خارج شود. قربان اين بار به همراه پنج تن ديگر از اعضاي خانواده اش از جمله همسر و فرزند خردسالش كه آن فرزند را بنا به يادبود مرگ برادرش، محمدرضا، نام نهاده بود، دو خواهر و دامادش، در مجموع شش تن، از مرز زاهدان به پاكستان رفتند. خانواده شش نفره قربان در پاكستان، از نزديك به سازمان وصل شدند و از آن جا به غير از خواهرش معصومه كه آبستن بود و شوهرِ معصومه كه حميد امامي نام داشت، چهار تن بقيه عازم ماموريت عراق شدند. معصومه خواهر قربان، در پاكستان دختري به نام آناهيتا را به دنيا آورد كه اين دختر هم اكنون در كشور كانادا به سر مي برد و معصومه برحسب دستور سازماني از همسرش جدا شده است.

از سال 1368 كه خانواده قربان وارد سازمان در عراق شدند، تا سال 1370 به طور معمول براي سازمان كار كردند. سال 1370، آغاز انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين، يعني جدايي بي چون و چراي خانواده ها از همديگر بود. در ماجراي انقلاب ايدئولوژيك و جدايي خانواده ها از همديگر، قربان به همراه حميد همسر خواهرش، مخالفت شان را در اين رابطه اعلام كردند اما از شانس بدشان، زنان شان زهرا سراج و معصومه ترابي، به ازاي دريافت رده، موافق انقلاب ايدئولوژيك و طالب جدايي از همسران شان بودند!

 سال ها گذشت و قربان به همراه حميد همسر خواهرش تا سال 1372، افرادي مسئله دار و متمرد در سازمان شناخته مي شدند كه حميد هم اكنون نيز بر مواضع نارضايتي اش با سازمان به سر مي برد و در عراق زنده است.

سال 1373 آغاز شد. اين سال يكي از ملتهب ترين و بحراني ترين سال هاي حيات مجاهدين خلق در خاك عراق بود. در اين سال، زندان مركزي سازمان، آغاز به كار كرد و حدود 500 تن از اعضاي متمردش را در خود جاي داد.

قربانعلي ترابي، يكي از 500 تن زندانيانِ متمرد و ناراضي مجاهدين خلق در زندان مركزي سازمان بود. مشكل قربان با سازمان، به جز عرصه هاي مختلف تشكيلاتي و نظامي و ايدئولوژيك، تحمل بيهوده سه سال جدايي از زن و فرزند و تبعات ديگر انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين بود و متقابلاً، اتهام سازمان عليه قربان، طبق معمول، نفوذي گري و مامور اطلاعات رژيم جمهوري اسلامي بود. ولي قربان در بازجويي به بازجويان مجاهد، همواره اذعان داشت كه من و خانواده ام، به خاطر سازمان به عراق آمديم و نه براي جاسوسي به نفع جمهوري اسلامي.

پس از اين كه قربانعلي ترابي، در زندان مركزي سازمان و در سال 1373، به زيرِ بازجويي و شكنجه هاي بازجويان، كشته شد، پس از گذشت چند روز از آن ماجرا، تعدادي از زندانيان را نزد مسعود رجوي فرستادند تا او به روال هميشگي، خاطرات زندان و شكنجه را از دل زندانيان بدر آورد و به سبك هميشگي، آنان را بدهكار و خود را محق و طلبكار، جلوه دهد.

 مسعود رجوي، خطاب به دو زنداني هم پرونده با قربانعلي ترابي كه نزدش آمده بودند (عليرضا ميرعسگري و عبدالحميد امامي) رو به آنان كرد و با پيشدستي جهت خراب كردن شان، گفت، چون شما نفوذي و مامور وزارت اطلاعات رژيم هستيد، من ابتدا فكر كردم شما قربان را كشتيد تا ردي از اقدامات تان بر جاي نماند، اما قربان در بازجويي اعتراف كرد كه او مامور اطلاعات رژيم بوده و اين را در اعترافات خود نوشته است! سپس مسعود رجوي نوشته مزبور را به آن دو زنداني نشان داد كه قربان در آن نوشته ها اعتراف كرده كه شماها نيز ماموران اطلاعات رژيم هستيد! كه اگر اين درست باشد كه حتماً هست، بنابراين ما نمي توانيم شما را از سازمان اخراج كنيم. ضمناً چون خانواده قربان جملگي هوادار سازمان هستند، ناچاريم چيزي برايشان تعريف كنيم! مسعود رجوي، دوباره رو به زندانياني كه مقابلش نشسته بودند ادامه داد، بعداً ما فهميديم كه شما قربان را نكشته ايد، بلكه او خود را با پتو حلق آويز كرده چون كه مامور اطلاعات رژيم بوده و نخواسته اطلاعاتش به دست ما بيفتد!

اين همه برهان و استدلالات يك رهبر نظامي و ايدئولوژيك بود كه با چنين استدلالاتي، سعي داشت نمك بر زخم هاي شكنجه شدگان بپاشد و تتمه مقاومت را در آنان بكشد! چون كه اولاً پتوهاي زندان مركزي داراي ريسه و نخ نبودند و از قبل حاشيه پتوها را قيچي كرده بودند، در ثاني، در زندان مركزي سازمان در سال 1373، هيچ ابزاري براي خودكشي زندانيان وجود نداشت وگرنه ده ها تن از زندانيان از فرط خيانت به اعتماد و آرمان شان خودكشي مي كردند، ولي رهبري سازمان معتقد بود كه مامور وزارت اطلاعات يعني قربانعلي ترابي، از ترس افشاء اطلاعاتش و اين كه آن اطلاعات به دست سازمان نيفتد، خود را با پتو حلق آويز كرده است!

از سال 1373 تا سه سال بعد يعني سال 1376 كه از مرگ مشكوك قربانعلي ترابي در زندان مركزي سازمان گذشت، در اين سال، سازمان به خانواده قربان در ايران تلفن زدند و مرگ قربان را به عمليات نظامي سازمان در ايران، نسبت دادند تا توجيه منطقي و غرور آفرين براي خانواده قربان در ايران باشد! ولي با اين حال، مادر قربان پس از چند ماه كه از مرگ فرزندش باخبر شد، دق مرگ شد و از دنيا رفت. همچنين، اواخر سال 1377 كه يگانه فرزند قربان به نام محمدرضا، بنا به دستور سازمان، از كشور كانادا عازم سفر به عراق و نزد سازمان بود، دليل مرگ قربان را به محمدرضا، سكته قلبي اعلام كردند!

با اين همه، همسر قربان كه زهرا سراج نام داشت و خواهرش معصومه، به دليل تحريف حقايق در ارتباط با مرگ قربان در سازمان، چندين مدار سازماني ارتقاء يافتند، اما خواهر كوچكتر قربان در سازمان كه مريم اولياء نام داشت، از فرط تناقض و فشار، از حالت طبيعي خارج  و كاملاً رواني شد.

خانواده قربان، در سال 1382 و پس از شنيدن اخباري مبني بر قتل قربان توسط سازمان، به سازمان فشار آورده و در نهايت عازم سفر به عراق و قرارگاه مجاهدين خلق شدند تا به موازات ديدار از فرزندان شان، از قتل مشكوك قربان نيز اطلاع حاصل نمايند.

سازمان در اثر فشار افكار عمومي در اين سال ها، خانواده قربانيان و نيروهاي آمريكايي كه مجاهدين خلق را در حمايت و اسارت خود داشتند، ناچار شد تا خانواده هاي ايراني را كه پس از سال ها جدايي و دوري از فرزندان شان براي ملاقات و جست و جو به قرارگاه مجاهدين مي آمدند، برخوردهاي متفاوت از گذشته داشته باشد و به حداقل هاي سئوالات آنان پاسخگو باشد. در مورد قربان نيز همان گونه كه آورده شد، خانواده اش پس از مطلع شدن از مرگ فرزندش، نزد مجاهدين در عراق رفتند، آدرس و نشاني قبر قربان را از مجاهدين گرفتند و از آن جا عازم سفر به كربلا و گورستان وادي السلام شدند و سرانجام قبر فرزندشان را از نزديك مشاهده كردند، قبري كه اگر با چشم بصيرت نگريسته مي شد، مرگ پر رمز و رازِ قربان را آشكارتر مي كرد.

آن چه كه تكاندهنده تر از مرگ قربان براي خانواده فقيرش بود، در رويارويي با اعضاي ديگر خانواده قربان كه در قرارگاه به سر مي بردند، صورت گرفت. خانواده قربان كه پس از سال ها جدايي از فرزندان شان، دوباره آنان را در قرارگاه اشرف زيارت كردند، ابتدا گمان مي كردند، آنان همان انسان هاي خونگرم و با محبت سابق هستند. ولي اين گونه نبود و در اولين برخورد با اقوام شان كه هم اكنون اعضاي مجاهدين در قرارگاه بودند، شوكه شده و بارقه اي از مهر و محبت و انسانيت را در چشمان آنان نديدند. زهرا سراج، كه عروس خانواده و همسر قربان بود، رو به برادر همسرش كه برادري داغدار بود كرد و گفت، ناراحت چي هستيد، قربان مزدور بوده و بدين سبب خودكشي كرده و اين حق او بود كه بايد هم كشته مي شد!

اين ها دشنه هاي زهرآگيني بودند كه بر قلوب شكسته خانواده قربان نشستند. خانواده اي كه حداقل تا آن روز سه تن از اعضايشان را در عرصه هاي جنگ و مبارزه، از دست داده و چند تن نيز در كشور عراق در اسارت به سر مي بردند.

از قربانعلي ترابي كه شرح گوشه اي از رزم و زندگي و مرگش گذشت و خودش هم اكنون در خاك غربت آرميده، همسر و فرزندش هم اكنون در سازمان مجاهدين در عراق به سر مي برند و به يمن كتمان حقايق مرگ قربان و حق السكوت، به امتيازات سازماني كه همان رده باشد، رسيده اند. چند تن ديگر از اعضاي خانواده قربان هم اكنون در سازمان در عراق به سر مي برند و حداقل دو تن ديگر از اعضاي خانواده اش كه پسرعمو و برادر قربان باشند، در ايران اعدام شده و در حياط خانه شان دفن شده اند.(1)

تهيه و تنظيم از : مهدي خوشحال

پي نوشت:

1ـ گفت و گو با عليرضا ميرعسگري يكي از اقوام و همرزمان قربانعلي ترابي، آلمان، دسامبر سال 2004، ايشان، يكي از زندانيان زندان مركزي سازمان در سال 1373 بوده اند و از نزديك با مرگ مشكوك يكي ديگر از همرزمانش به نام پرويز احمدي، آشنايي و اشراف دارند و قرار بر اين بود كه خودش نيز به همراه ديگر زندانيان نگونبخت زندان هاي سال 1373 در يكي از عمليات هاي مصنوعي سازمان، در تور نظامي جمهوري اسلامي سر به نيست شود، كه شانس ياري اش كرد و توانست از دامِ دامكشان نجات يافته و خود را به كشور آلمان برساند.


سه شنبه 9 1 1390 15:45
X