دسته
فیدها
آدرس جديد نويد رهايي در تبيان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 762742
تعداد نوشته ها : 562
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

 

وقتي كه صدام توسط نيروهاي آمريكايي سقوط كرد نوبت سازمان بود البته سازمان بر خلاف تمام ادعاها و شعارهاي ضد امپرياليستي و ضد آمريكايي اش و تمامي اصول مبارزاتي و ايدئولوژيكي خود را زير پا گذاشت و تسليم نيروهاي آمريكايي كه شد هيچ بلكه خواهان همكاري نظامي – اطلاعاتي و غيره نيز شد...

 

 خاطرات تلخ از فرقه رجوي كه هرگز فراموش نمي شود. تقريباً 3 الي 4 روز قبل از آغاز حمله آمريكا به عراق سازمان كليه نيروهايش را از قرارگاه ها تخليه كرد . آنموقع من در قرارگاه انزلي واقع در جلولا بودم . چون قبل از حمله , وقوع آن قطعي شده بود سازمان نيز تدابير آن را انديشيده بود و براي استقرار و حفظ نيروهايش در مناطق خاص سنگر بندي كرده بود . كليه نيروهاي موجود در قرارگاه انزلي در حوالي سه راه خانقين مستقر و موضع دفاعي گرفته بود . در شب خروج از قرارگاه انزلي كه با چراغ خاموش حركت مي كرديم حدوداً سه كيلومتر بعد از شهر جلولا به سمت سه راهي خانقين يكي از تانكهاي يگان خودمان توقف كرده بود ما هم به تصور اينكه مشكل فني برايش پيش آمده توقف كرديم اما به ما گفتند متوقف نشويم و به راهمان ادامه بدهيم . فرمانده آن تانك پيمان نام داشت و راننده ولي اكبر اهل اروميه بود و توپچي آن ناصر كيومرثيان بود . تا اينكه بعد از طي مسافتي همگي به محل استقرار رسيديم و استراحت كرديم و فرداي آن روز بلافاصله دستور استتار كامل تانكها را دادند . در تجمع و نشست ها يكي از هم يگاني ها هم كه رده تشكيلاتي من نيز بود حضور نداشت آن شخص كسي نبود جز ناصر كيومرثيان , وقتي سراغ وي را گرفتم گفتند براي ماموريتي به اشرف رفته . اما حتي بعد از آن كه خلع سلاح شده و به اشرف برگشتيم نيز خبري از ناصر نشد . از آنجايي كه خلع سلاح شده بوديم و سازمان نيز مثل قبل نمي توانستند هر بلايي كه دوست دارد سر نيروها بياورد و فضاي ترس و وحشت تا حدود زيادي در بين نيروها از بين رفته بود و در واقع هيبت سازمان شكسته شده بود نيروها مثل قبل حرفها و مسائل سري و محرمانه را پنهان نمي كردند بلكه به ديگران نقل مي كردند اينجا بود كه يك نفر از هم يگاني هاي خودمان به من گفت در آن شب خروج , توقف تانك علتش فرار ناصر بوده اما اكبر راننده تانك كه زده نيز داشت ناصر را از پشت سر هدف قرار داده و كشته است و بعدش هم گفتند ناصر به ماموريت رفته و از نيروها موضوع را پنهان كردند .

در جريان حمله آمريكا و در گيري هاي داخلي كه وضع روز به روز بدتر مي شد و كنترل بر روي نيروها ضعيف تر مي گشت از جانب سازمان .....

كه ما همگي در بيابان هاي عراق پراكنده و بلاتكليف و بي اميد بوديم اتفاقات و تغييراتي رخ مي داد كه علتش براي ما نامعلوم بود مثلاً تركيب نگهباني را عوض مي كردند و يك نفر از رده بالاتر قرار مي دادند يا پستها را كه دو نفره بود سه نفر مي گذاشتند . در همين بحبوحه جنگ و پراكندگي يك نفر از هم يگاني خودمان كه اتفاقاً از دسته مجاورنيز بود يك دفعه غيبش زد و نا پديد شد . بنام داريوش محرابي ( اسم كوچك داريوش مستعار بود ) چند ماه بعد از تسليم و خلع سلاح سازمان توسط آمريكا و تجمع كليه نيروها در اشرف . يكي از بچه هاي با سابقه كه با هم ارتباط داشتيم به من گفت امروز در نشست لايه اي خودشان يكي از مسئولان گزارش را خوانده كه در مورد كشته شدن داريوش در حين فرار از تشكيلات در پراكندگي بود , و اينكه چگونه وي را از بين بردند و دفن كردند .

وقتي كه صدام توسط نيروهاي آمريكايي سقوط كرد نوبت سازمان بود البته سازمان بر خلاف تمام ادعاها و شعارهاي ضد امپرياليستي و ضد آمريكايي اش و تمامي اصول مبارزاتي و ايدئولوژيكي خود را زير پا گذاشت و تسليم نيروهاي آمريكايي كه شد هيچ بلكه خواهان همكاري نظامي – اطلاعاتي و غيره ...نيز شد .

آمريكايي ها چند قرارگاه را از جمله نيروهاي قرارگاه انزلي را در فيلق 2 (سپاه دوم) در منصوريه جمع كردند تا نقشه خلع سلاح و.......را به طور متمركزتر عملي كنند .هنوز خلع سلاح نشده بوديم كه سازمان طبق روال پيشين شروع كرد به برگزاري نشست هاي ايدئولوژيكي و فاكت خواني تا كمي از هيبت ريخته خود را جبران كند و كنترلش بر تشكيلات را بيشتر كند , قبل از ظهر بود كه براي كاري به آسايشگاه رفتم يكي از بچه هاي جديدالورود هم آمد آسايشگاه بغلي كه تازه به تشكيلات تزريق شده بودند بعنوان فشنگ گذار تانك , فاصله من تا وي يك ديوار 10 سانتي و يك درب موجود وسط دو آسايشگاه بود . بلافاصله بعد از ورود وي به آسايشگاه صداي گلن گدن شنيده شد و سپس صداي يك رگبار دو يا سه تايي آمد . من به سرعت خودم را به وي رساندم و با يك صحنه دلخراش مواجه شدم وي وسط دو تخت به صورت نشسته به خود شليك كرده بود و مغزش متلاشي شده بود و اسلحه كلاش نيز كنارش افتاده بود . بلافاصله مسئولين ريختند و اجازه ندادند كسي به آسايشگاه نزديك شود . عليرضا امام جمعه يكي از فرماندهان مسئولان پاكسازي و انتقال جسد بود جسد و وسايل به خون آغشته شده را از جمله پتو و موكت و ...... را با يك خودرو (جيپ) از منطقه منتقل كردند طوري آسايشگاه را پاك كردند كه هيچ اثري از خون و ...... بجاي نماند . هيچ كس نفهميد چه اتفاقي افتاد اما بعداً مي گفتند در نشست كه مسئول آن شهرزاد اسدي بوده آنقدر به وي فشار اورده بودند كه دست به خودكشي زده بود .

از من هم تعهد گرفتند كه مشاهدات خودم را به كسي نگويم . ضمناً به من گفتند , طرف نفوذي بوده و ديده دارد لو مي رود خودكشي كرده .

مقدم

منبع:انجمن نجات


دسته ها : خاطرات
پنج شنبه 17 6 1390 9:34
X