دسته
فیدها
آدرس جديد نويد رهايي در تبيان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 764818
تعداد نوشته ها : 562
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

هميشه اين سئوال را در ذهن خود داشتم كه چرا اينها اصرار دارند كساني را با فريب بيآورند و بعد هم به زور نگه دارند ؟! – سئوالي كه جواب آن را با ورود در مناسبات يافتم ، مجاهدين به شدت نيازمند آن بودند كه به رژيم صدام نشان دهند كه بلحاظ آماري دائما روبه فزوني هستند تا مشروعيت خود را با مقبوليت به واسطه جذب نيرو اعلام دارند...

  حسن آتش افزون، عضو سابق مجاهدين خلق ، از خاطرات هيجده ساله  خود مي گويد.     

 متولد 47 متولد بندرعباس هستم ، مثل بسياري از مردم ايران اصلا مجاهدين را نمي شناختم، هرچند آنهايي هم كه مي شناختند بدلايلي معلوم از آنها متنفر بودند ، ولي اصلا من علاقه اي هم به شناختن آنها نداشتم .

سال 1362 جهت كار به صورت غيرقانوني  به امارات رفتم – طي شش سال كار و انتقال درآمد خودم به ايران توانستم مسئله اقامتم را نيز به جايي مشخص برسانم تا اينكه سال 1368 با مجيد شكوهي آشنا شدم ، او پيشنهاد كار داد تا به اروپا بروم ، من هم با بلند پروازي و بدون تعمق پذيرفتم – اواخر سال 68 با يك پاسپورت جعلي مرا به فرودگاه دُبي برد تا از آنجا به انگلستان بروم ! – در فرودگاه و در مقطعي كه در حال سوار شدن به هواپيما بودم ، فهميدم كه سفر به انگلستان حقيقت ندارد ؛ اين هواپيما مرا به بغداد برد و از اين طريق بود كه سرنوشت زندگي من در مسيري غير ، رقم خورد .

براي اولين بار در پادگان بديع زادگان بود كه  نام سازمان مجاهدين خلق را شنيدم ! ، اصلا قادر به برقراري ارتباط با آنها نبودم و به همين دليل اعتراض كردم كه قصد بازگشت دارم ولي تهديد ها شروع شد و چاشني اين تهديد ها به من گفتند كه چون غيرقانوني وارد عراق شده اي ، ما بايستي تو را تحويل نيروهاي عراقي بدهيم و آنها نيز تو را به زندان ابوقريب خواهند فرستاد و توصيه كردند تا طي يك پروسه سه ماهه و پس از آموزش خدمت سربازي! به اروپا بروم – يك بار مجيد شكوهي را در مراسم ديدم و به او به واسطه اينكه مرا فريب داده است اعتراض كردم ، او نيز قول داد كه ظرف سه ماه به اروپا خواهم رفت .

سعي مي كردند  براي ماندن در عراق ، مرا  قاتع كنند ، حتي متوسل به روشهايي مي شدند كه روي ذهن من مسلط شوند مثلا اجازه مي دادند كه من فيلم هندي تماشا كنم به شرط اينكه راضي شوم كه فيلمهاي مربوط به ثريا شهري را نيز ببينم .

تهديد ، تطميع و ايجاد ترس از آينده مرا قفل كرد و اعتراض را كنار گذاشتم – هميشه اين سئوال را در ذهن خود داشتم كه چرا اينها اصرار دارند كساني را با فريب بيآورند و بعد هم به زور نگه دارند ؟! – سئوالي كه جواب آن را با ورود در مناسبات يافتم ، مجاهدين به شدت نيازمند آن بودند كه به رژيم صدام نشان دهند كه بلحاظ آماري دائما روبه فزوني هستند تا مشروعيت خود را با مقبوليت به واسطه جذب نيرو اعلام دارند ، ضمن اينكه به واسطه همين نيروها امكانات مضاعفي دريافت مي كردند .

در ارتش آزاديبخش كه در حقيقت به مثابه بخش پيچيده ارتش صدام بود ، سازمان دهي شدم و در سال 1991 در عملياتي كه منجر به كشتار مردم كُرد گرديد  در جاده طوز به كفري شركت كردم و شخصا پنج كُرد را ديدم كه توسط مجاهدين كشته شدند   .

مسعود رجوي درباره عمليات مرواريد مي گفت :

" ما از صاحب خانه خودمان دفاع مي كنيم – عزت ابراهيم فرمان دهي مجاهدين را بعهده دارد و اگر او نبود به ما تانك نمي دادند – ما قيمت تانك هاي دريافتي از عزت ابراهيم را با خون كُردها پرداخت كرديم "

سعيد منوچهري ، محمد رضا طاوي ؛ محمد رضا پورداغي ( احد ) و خيلي هاي ديگر در اين عمليات شركت داشتند ، به ما از قول رجوي ها گفتند كه كُردها را زير تانك له كنيد و فشنگها را براي كشتن پاسداران ذخيره نماييد  .

در جريان جنگ خليج فارس كه نيروهاي عراقي ؛ بغداد را رها كردند ، حفاظت عزت ابراهيم بعهده سازمان بود ، درواقع اصلي ترين عنصر حامي مجاهدين پس از صدام ، عزت ابراهيم بود و تصور اين نكته نيز مي رود كه در حال حاضر نيز مجاهدين به اميد هواداران عزت ابراهيم و بازگشت مجدد دوستدارن صدام است كه تلاش دارند در عراق بمانند . 

من نيز فراز و نشيبهايي در تشكيلات داشتم  و با كوچكترين اعتراض تحت برخورد قرار مي گرفتم ؛ سال 1372 محمود قائم شهر كه اصرار مرا براي رفتن ديد ، گفت بنويس كه نفوذي رژيم بوده اي ، آنوقت اجازه رفتن داري ! ، در واقع از اين روش براي ايجاد راهبند براي خروج نيرو استفاده مي كردند و در مرحله بعدي تهديد براي تحويل دهي به دولت عراق به واسطه ورود غيرقانوني و رفتن به زندان ابوقريب مطرح مي شد تا نيروهاي معترض را نگه دارند ، مجددا از من رفع شك شد ! و در نتيجه به بخش حفاظت تردد منتقل شدم تا به عنوان محافظ اشخاص همراه با مسئولين باشم ، عموما با عذرا علوي طالقاني بودم ، زماني كه مي خواست به قرارگاه حبيب در بصره برود .

در اين مقطع به من خيلي بهاي تشكيلاتي مي دادند و حتي از طرف مسعود رجوي براي من پيغام آوردند كه تو به خاطر سازمان و رهبري آن ، شيعه شده و رسما اعلام دارم كه به خاطر تبعيت از رهبر عقيدتي خودم ( رجوي ) منبعد اهل سنت نخواهم بود و شيعه شده ام كه قبول نكردم !

دوران پس از سقوط صدام ، براي سازمان دوران سختي بود از طرفي ميخ اصلي  مجاهدين به كـُره زمين ( صدام ) كـَنده شده بود و از طرف ديگر خلع سلاح و محاصره  نيز شده بوديم ،  مژگان پارسايي هراس داشت كه امريكائيها متوجه شوند كه مجاهدين يازدهم سپتامبر را جشن گرفته اند و مشكلات مضاعف گردد ؛ يادم هست كه در زمين فوتبال خبر انفجارهاي در نيويورك را  فهميدم و تعداي كه حضور داشتيم به شادماني پرداخته و سرود مي خوانديم كه خبر دادند زير چادر و يا سوله برويم كه ماهواره هاي امريكايي متوجه موضع ما نشوند ! مسعود رجوي در جريان نشست كه فيلم يازدهم سپتامبر را نشان دادند خطاب به مريم رجوي گفت : " اگر بچه هاي تو انقلاب كرده بودند ، چنين عملياتهايي انجام مي دادند و خطاب به يكي از خلبانها گفت : تيز پروازها شماها هم براي چنين كارهايي آماده باشيد "

اين مواضع در شرايطي كه صدام افتاده و امريكائيها مستقر شده بودند ، بسيار آزار دهنده بود ، از طرفي بعضي از نيروها روي خلع سلاح مسئله دار بودند كه مسئولين تشكيلات هم بايستي درون را و هم برون را ماله كشي مي كردند ، مژگان پارسايي در نشستهاي دروني مي گفت : " ما جنگ مسلحانه را تعطيل نخواهيم كرد ولي بنا به مصالحي به تعويق خواهيم انداخت "

براي ماندگاري در عراق ِ پس از صدام ، از هر ترفندي استفاده مي كرديم تا آنجايي كه به زور پول اقدام به جمع آوري امضاء نموديم ، من به اين بخش منتقل شدم و با توجه به اينكه عربي مي دانستم مسئوليت پيدا كردم تا در جمع آوري امضاء و تقسيم پول فعاليت نمايم ، حميد موسوي و ابوحيدر ( عراقي ) استخدام مجاهدين شدند تا در پروژه امضاء گيري از عشاير فعال شوند ، براي هر امضاء 150000 دينار عراقي داده مي شد ، مسئوليت بازبيني امضاها و پرداخت پول بعهده من بود و مشكل اساسي روي آن متمركز مي گشت كه مثلا از 400 امضائي كه مي آوردند ، 390 امضاء يك شكل بود ، وقتي اعتراض مي كرديم  خودشان دست و خط را تغيير داده و دوباره امضاء مي كردند ! ، مرا ياد زماني مي انداخت كه در جريان رژه نظامي در قرارگاه اشرف ، هر نفر را چندين بار و به اشكال متفاوت از جلوي جايگاه و خبرنگاران عبور مي دادند تا عِـده و عـُده بيشتري را به نمايش بگذارند !

زماني كه در قسمت ستاد اجتماعي مجاهدين ( اتاق ملاقات با عراقيها ) كار مي كردم ، تلويزيون داشتم كه كانالهاي ايراني نيز قابل دريافت بود ؛ وقتي فيلم گرگها را ديدم و متوجه تنيدگي روابط صدام با رجوي شدم ، عميقا دچار مسئله داري شده و قصد فرار به سمت تيف را داشتم كه تصميم من ، قبل از اجرا لو رفت و از آن به بعد نافرماني تشكيلاتي در دستور كار من قرار گرفت و سرانجام به تيف آمده و بلافاصله با ايران تماس گرفتم تا از وضعيت خانواده اي كه از تماس با آنها محروم بودم ، مطلع شوم.

   از زماني هم كه به ايران آمده ام يقين حاصل كردم كه  ما ( مجاهدين )  طي دو دهه  در غاري بنام اشرف بسر مي برده ايم ، دنياي مجاهدين ، دنياي تنگ و تاريكي است ؛ همه چيز سفيد و سياه و يخ زده است ، اين حقيقتي است كه تا در برابر خورشيد قرار نگيري متوجه نخواهي شد و اكنون در برابر تابش نور خورشيدي بنام ايران هستم .

منبع:انجمن نجات


دسته ها : خاطرات
شنبه 9 7 1390 10:11
X