شوراي رهبري كه نهادي سركوب گر به شمار آمده و هيچ كاري بجز آن ندارد و همه اعضاء بخوبي مي دانند آنان فقط دكوري بيش نيستند و عامل بي چون و چراي رهبري فرقه مي باشند و هيچ اختياري نداشته و كار 24 ساعته آنان نقشه و برنامه ريزي جهت فشار به نفرات سازمان و ...
... در فرقه مسعود چاخان و دكان دو نبشش همه چيز يافت مي شود و اگر هر چيزي كه در جهان پيدا نشود حتمأ در اين عطاري قابل يافتن مي باش
در سازمان مجاهدين همه عناصر تشكيلات غرق در گناه و تباهي و معصيت هستند اما در آن طرف مسعود خان و مريم قجر مصون از گناه و اشتباه بوده و قديس و فرشته مي باشند بنا بر اين تمامي تراوشهاي ذهني عيني آنها لازم الاجرا است و بدون هيچ شك و ترديدي بايستي توسط زير دستان و بردگان بطور كامل اجرا گردد. ... كارنامه ي سازمان مجاهدين خلق و خاطرات عضو جدا شده عبدالحميد هاشمي:
...سازمان مجاهدين خلق (
با ورود به سازمان در همان سالهاي اول با ديدن واقعيتهاي دروني سازمان و مناسبات و اجبار و تحميل و فرماليست بودن تمامي برنامه هاي آنها دچار مشكل شده و بر عكس شعارها و عقايد و برنامه هاي آنان با واقعيت مي ديدم فاصله نوري داشته و دارد. ...
من عبدالحميد هاشمي اهل ايلام مي باشم؛ در سال 1365 به سربازي رفتم و در حالي كه اواخر خدمت سربازي ام بود؛ در سال 1367 به عراق رفتم و بعد از مدتي به مجاهدي
هيچگاه فراموش نميكنم روزيكه از راديو و بطور كاملا مخفيانه شنيدم (چون گوش دادن به راديو در مجاهدين گناه و ممنوع است) مريم رجوي در فرانسه دستگير و به زندان انداخته شده است. آنروز در كمپ اشرف و در قرارگاه 7 بودم. خيلي سريع خبر را به دوستان و بقول مجاهدين به هم محفلي هايم در آن محل دادم و واكنش هر كدامشان در نوع خود جالب بود. يكي ميگفت: اگه پستش ميكردند ايران خوب ميشد ! يكي ميگفت: واويلا چون مريم خانم
خاطرات الهه قوام پور (قسمت پنجم)
... يك فرمي را از توي جيبش در آورد كه اگر سازمان ما را به هر جايي كه خودش خواست بفرستد مخالفت نكنيم بعد از يك بحث كوتاه من و همسرم آن فرم را امضا كرديم. بعد از امضا كاك صالح گفت هر چي پول و طلا شناسنامه پاسپورت و غيره داريد بدهيد كه مبادا گم شود. برايم چنين تقاضايي خيلي مشكوك بنظر ميرسيد با اين حال شناسنامه و پول را به آنها داديم و كارت رانندگي و كمي هم كه طلا داش
آهاي مردم ! پسرم را نديديد؟
... از من خواست انچه را در تلفن با خويشانم بگويم كه خواست او بود يك داستان ساختگي كه به برادرم بگويم برايش كار در آلمان پيدا شده است. از فرد مسئول وصل ارتباطات پرسيدم واقعا جدي است؟ او گفت خواهر مگر ما درسازمان با كسي شوخي داريم اولين تماس تلفني من با خانواده ام برقرار شد(ناشناخته) گوشي را برداشت (ناشناخته يكي از خويشان من است كه اين نام را برايش انتخاب كرده ام ) و ضمن
رهبران فرقه ستيزه جو و خشونت طلب مجاهدين بر اين باور نبودند كه همه چيز در جوي زمان شسته و دگرگون ميشود. تصويري كه از سازمان داشتم آن چيزي نبود كه در عمل ديدم از زمين تا آسمان فرق ميكرد. وقتي از كشور اردن مي آمديم به عراق، پادگان اشرف غافل از اينكه پادگان اشرف با ديوارهاي نقوذ ناپذير و بلندش تبديل به زندانهاي قرون وسطايي شده بود .
در راه مسئولين بالاي سازمان از من سوال ميكردن براي چه آمدي سازمان گ
خاطرات اسارت فواد بصري- قسمت دوم
سپس مرا قرنطينه كرده و با اين اقدام قصد تنبيه مرا داشتند يكي از روزها كه سرگرد مصطفي به من سر زد به اوگفتم مصطفي چرا مرا زنداني كرديد در جواب به من گفت تو به اين محل ميگوئي زندان اين جا بهشت است به او گفتم اگر اين جا بهشت است پس جهنم كجاست گفت ايران است به او گفتم پس من جهنم را ترجيح مي دهم . در جواب به من گفت تو زياد حرف مي زني اگر ادامه دهي تو را به عنوان جاسوس
خاطرات اسارت فواد بصري در مجاهدين - قسمت اول
سال 1365 به خدمت سربازي اعزام شدم بعد از پايان دوره آموزشي براي مقابله با دشمن بعثي به جبهه مريوان ( كردستان ) منتقل شدم . 12 ماه در جبهه خدمت كردم . شبي در سنگر در حال استراحت بوديم كه آتش باري روي مواضع ما از سمت عراق شروع شد آنقدر آتش باري سنگين بود كه امكان خروج از سنگر ميسر نبود ابتدا فكر كرديم عراق تك زده است . بعد از قطع آتش باري چند نفر به طرف
در پادگان اشرف ، شهر مريم قجر! كه به قول سران فرقه در دنيا مثلا بي نظير است مشغول كار بوديم. از زور بي كاري كارهاي پوشالي به ما مي دادند. چاله بكن! چاله پُر كن ! كه روز بگذرد...
خاطرات اعزام اولين اكيپ خانواده ها به اشرف
در نشست هاي عمليات جاري و غسل هفتگي تيغ و تيغ كشي بر پا بود طوري با ما در نشست ها رفتار مي كردند كه انگار صدامي سرنگون نشده خيلي از موضع بالا روي ما تيغ مي كشيدند . به نقط
... از من خواست انچه را در تلفن با خويشانم بگويم كه خواست او بود يك داستان ساختگي كه به برادرم بگويم برايش كار در آلمان پيدا شده است. از فرد مسئول وصل ارتباطات پرسيدم واقعا جدي است؟ او گفت خواهر مگر ما درسازمان با كسي شوخي داريم اولين تماس تلفني من با خانواده ام برقرار شد(ناشناخته) گوشي را برداشت (ناشناخته يكي از خويشان من است كه اين نام را برايش انتخاب كرده ام ) و ضمن احوالپرسي خواستم كه با كوروش